۱۳۸۹/۰۵/۱۹

در هیاهوی ایوان...


صحنه اول :
کافی است سبقه ای از فعالیت سیاسی داشته باشی تا این روزها هر آشنایی که کمی نسبت به مسائل روز حساس باشد در برخورد باتو بپرسد که جامعه را چه شده است و سرنوشت جنبش را چه تصویر میکنی؟ از قضا به عادت همه این ماهها جوابی که هر شنونده ای منتظر شنیدنش خواهد بود را تکرار می کنیم ، که جنبش ادامه دارد و دوران فطرت خود را می گذراند. با جرقه ای دوباره سربرون خواهد زد...
تا اینجا شنونده سری تکان می دهد و از اینکه چیزی را که واقعا آرزوی وقوعش را دارد برایش تصویر کرده ایم کمی امیدوار می شود، اما از این جا به بعد تو خود می مانی و این دوران فطرت.
صحنه دوم :
این روزها در جمعهای خانوادگی، بیشتر از اینکه بحث بر سر اعتصاب غذای عزیزان در بند این آب و خاک باشد، پیگیری ها بیشتر درمورد فرکانس جدید فارسی1 و سرگذشت سالوادور است. آنچنان این تازه وارد همیشه آشنا در زندگی روزمره مان نفوذ کرده است که قرار ملاقات ها و مسافرت ها و وعده های غذایی را حتی با شروع و پایان سریالهایش هماهنگ می کنیم. در جمعهایمان اگر نقل مجلس نباشد با صدا و تصویرش یک پای ثابت مجلس هست.
پرده آخر :
درشرایطی که تصویر و صداهای نچسب آقای مرداک با تلویزیون همیشه آشنایش از صدا و تصویر زنده همه عزیزان دربند و در خاک این روزه های سرزمین مان، رساتر و جذاب تر باشد، من و تو به همان دوران فطرت گفتنش بسنده می کنیم و تنها شمعی را در وجودمان از برای فردا روشن نگه می داریم به امید آنکه روزهایی نچندان دور که برق نخواهد بود، چشم ها و نگاهها در خلوت ایوان برای باز دیدن داربست، با این نور نگاهی هم به زیر بیافکنند و در یابند در این هیاهوی ایوان، داربست ها در پی فروریختنند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر