۱۳۹۰/۰۵/۱۹

از بخشایش گفتن

در شماره جدید شهروند امروز مقاله‌ای از خانم سوسن شریعتی با عنوان «دیالکتیک اعتراف و بخشش» به چاپ رسیده است. این مقاله با اشاره به بخشش آمنه از قصاص چشم جوان اسید پاش، به بحث در زمینه بخشش و انتقام می‌پردازد. گذشته از اینکه مقاله بسیار خواندنی است، نکته‌ای را تحت عنوان اینکه بخشش، واکنشی غریزی نیست و نیازمند مقدماتی است، مطرح می‌نماید و چنین اشاره می‌کند:
«قربانی وقتی ببیند که دیده شده است، رنجَش به رسمیت شناخته شده است، مجرم لب به اعتراف گشوده و به صدای بلند طلب عفو و بخشش و ابراز پشیمانی می‌کند، این امکان را می‌یابد که به بخشش فکر کند. برای بخشش باید تقاضایی باشد. می‌توان بخشید به شرط آنکه مجرم دستش را برای طلب بخشش جلو آورده باشد».
به گمان من این همان حلقه مفقوده است که در جملات آقای خاتمی وجود ندارد. مردم بزرگوارند اما آیا حکومت به رنجی که داده اعتراف می‌کند؟؟ آیا دستی برای طلب بخشش به پیش می کشد؟؟

نقل از فیسبوک

۱۳۹۰/۰۱/۳۱

مصائب دیکتاتور

از سخنرانی آیت الله خامنه ای در جمعه 29 خرداد 88 به بعد، ایشان کاملا خود خواسته، در مقابل معترضان به نتایج انتخابات قرارگرفتند تا از آن پس حضور خیابانی سبزها، تعریف دیگری بیابد.
اینکه چرا ایشان با حمایت از احمدی نژاد عملا خود را سیبل شعارهای معترضان قرار داد، احتمالا نه خود ایشان، که آینده روشن خواهد کرد. اما هزینه های سنگین چنین تصمیمی را امروز هم، می توانیم مشاهده کنیم.
پس از انتخابات که حضور میلیونی مردم در اعتراض به کودتای انتخاباتی شکل گرفت، تا آخرین حضورهای مناسبتی، شعاری که در تمامی تجمعات سر داده شد" مرگ بر دیکتاتور" بود که به تدریج مفهوم و تعبیرش تغییر یافت. از مرگ بر دیکتاتوری که سرنوشت شاه و دکتر را یکی می دانست تا مرگ بر دیکتارتور عاشورای 88 و 25 بهمن 89 تفاوتی مفهومی شکل گرفته بود.
این تغییر تعبیر ، که حکومت تلاش کرد با ایجادش، سنگری مقاومتر در مقابل آسیب پذیری خود بسازد، نه تنها مقاومتی ایجاد نکرد که موجب پایین کشیدن مقام جبروتی شخصیت اول نظامی گشت که تا پیش از این، فصل الختام تمام مشاجرات مملکتی بود.
نتیجه آن شد که شعارها آهنگ تندتری گرفتند و خامنه ای را مفهومتر و خوش آهنگتر از دیکتاتور یافتند. از طرف دیگر نیز، رئیس جمهور و یارانش سرمست از سرکوب و خفقان، ابتدا مجلس را از راس امور انداختند و سپس خود را شخص اول مملکت دانستند.
پس از استعفای محسنی اژه ای و صفارهرندی در همان روزهای پایانی دولت نهم و مسکوت گذاشتن نامه رهبری برای عزل معاونت اولی مشایی، این بار عزل متکی بود که صفای سرمستی میخانه دولت را، به رخ بیت کشید.
این روزها که احمدی نژاد در پرتو فضای امنیتی ایجاد شده درمملکت، طرحهای اقتصادی خود را یکی پس از دیگری به اجرا می گذارد، بار دیگر دست به زورآزمایی با بیت زد و یکی دیگر از مقربین درگاه بیت رهبری را از سمتش عزل نمود.
استعفاء مصلحی و پذیرش بی وقفه آن از سوی احمدی نژاد و حمایت خامنه ای از ماندن مصلحی بر مسند وزارت و بیانیه 216 نفر از مجلسیان برای اعلام حمایت رئیس جمهور از مصلحی، همه و همه نشان دهنده آشفتگی گردانندگان بیت از مقابله با تمامیت خواهی رئیسی است که آیت اله، نظراتش را به خود، نزدیکتر می دانست.

پذیرش لفظ دیکتاتور، مثل فحش نیست که باد ببرد، خلق و خوی خود را به ارمغان می آورد. دیکتاتوری سیستمی است که اصل بنیادینش بر حذف است. حذف هر آنکس که ذره ای با دیکتاتور مخالف باشد.
امروز دیکتاتور تنها صفت یک فرد نیست، دیکتاتور مفهومی است به گستردگی یک سیستم. از این روست که امروز احمدی نژاد با آن همه هزینه ای که برای محبوب نشان دادنش انجام می دهد، هنوز به دنبال به رخ کشیدن قدرتش می باشد چرا که خود را مدیون شخص آیت اله و بیت نمی داند، خود را برآمده از سیستمی می بیند که دیکتاتور پرورش می دهد.
در چنین سیستمی، دیکتاتور مادام العمر بودن نیز دشوار است. سیستم دیکتاتوری زبان و رفتار خاص خود را دیکته می کند. نیرویی در سیستم ماندگارتر است که بی پرواتر اهداف خود را دنبال کند. بی پرواتر حذف کند و بی پرواتر دروغ بگوید. چنین رفتار کردنی است که اسرار از پرده برون می کند و اختلافات را هویدا می سازد.
احتمالا چندی بعد، معاونی از رئیس جمهوری در تلویزیون حاضر خواهد شد و همه اختلافات آیت اله و احمدی نژاد را تکذیب خواهد کرد.
واقعیت اما آنست که همه این مصائب را به جان خریدن، از برای دو روزی بیشتر ماندن است. تنها دو روزی بیشتر ماندن...

۱۳۹۰/۰۱/۱۱

درگذشت میر پیر، آخرین پازل رذالت دیکتاتور

در زمستان 87 هاشمی رفسنجانی به درخواست آیت الله خامنه ای به بیت میرود تا در مورد دلنگرانی های آقا از روند و نتایج انتخابات ریاست جمهوری پیش روی به بحث و تبادل نظر بنشینند.

در آن جلسه آیت الله خامنه ای نگرانی خود را از حضور آقای خاتمی در انتخابات بیان می کند و هاشمی رفسنجانی نیز چاره کار برای انصراف آقای خاتمی را، دعوت از میرحسین موسوی برای حضور در انتخابات عنوان می کند। آیت الله خامنه ای استقبال میکند به گمان آنکه میرحسین که بیست سال خانه نشین بوده اقبالی در انتخابات نخواهد داشت.

میرحسین که پیش ازاین دوره نیز، درسال84، برای کاندیداتوری ریاست جمهوری از سوی اصلاح طلبان مورد توجه قرارگرفته بود، این بار فقط با یک شرط به میدان می آید؛ تضمین برگزاری انتخاباتی سالم و آزاد.

آیت الله خامنه ای با همان پیش فرض اولیه که میر حسین نمی تواند رقیبی برای احمدی نژادش باشد، شرط موسوی را می پذیرد و موسوی در بیستم اسفند 87 کاندیداتوری خود را اعلام می نماید.

بدون شک میرحسین هیچ گاه به قول خویشاوند خویش اعتماد نکرد و با آگاهی از این مصائب بود که پا در این میدان گذاشت و تا امروز نیز ایستاده است. کمیته صیانت از آراء، برنامه ریزی برای اعلام تخلفات احتمالی در هر صندوق با ارسال اس ام اس، تلاش برای معرفی ناظرین بر سر کلیه صندوق ها و اعلام حضور خیابانی سبزها برای زنجیره های سبز انسانی در سراسر کشور، همه گواه ازعدم اطمینان اصلاح طلبان به قول و قسم آیت الله دارد.

اصلاح طلبان تلاش کردند با اجراء چنین برنامه هایی هزینه تقلب را برای تمامیت خواهان بالا ببرند تا اگر عقلانیتی در اردوگاه آنان وجود دارد، از تصمیم تخلف صرفه نظر کنند.

روند اتفاقات نشان داد که این عقلانیت نه تنها در لایه های تصمیم گیر این جریان، که حتی در راس آن نیز وجود ندارد.

جریانی که با دروغ و عوام فریبی بر سرکار آمده ، نوع سیاست و منش خود را به کلیه دستگاه حکومت تسری بخشیده بود.

در فرهنگ ما حرمت نان و نمک خورده را نگاه داشتن، بسیار سفارش شده است. از طرفی عمل به قول و قرار گذاشته نیز نشانه مروت و مردانگی بیان شده است.

آنکه شرط صداقت را بر کلام رعایت نکند، نمی شود بر قول و گفتارش نیز اعتماد کرد. آیت الله ، بر اساس آنچه من می بینم و می دانم، قول و قرار گذاشته را شکست، اما آنچه انتظارش را نداشتم شکستن حرمت نان و نمکدان بود. آنچه درمراسم تشییع جنازه مرحوم میر اسماعیل موسوی ، پدر میر حسین، انجام گرفت، عجیب حس تنفر از شخصیتی که حرمت هیچ کدام از اصول اخلاقی حاکم بر این جامعه را رعایت نمی کند را، در من شعله ور ساخت.

گمان می کنم هیچ کس، چه آنان که در مراسم شرکت کرده بودند و چه کسانی که اخبارش را پیگیری می کردند، باور نداشتند مزدوران و معذوران حکومت به جنازه ای بی حرمتی کنند که روزی خانه اش پناهگاه ولی شان بوده است.

احساس می کنم میر پیر راهی بسوی آزادی فرزندان این خاک گشوده است، راهی که به فرزندش خوب آموخته بود.

۱۳۸۹/۱۲/۱۲

جنبش پیروز، جنبش خاموش

قرارهای هفتگی برای نشان دادن اعتراض، دومین روزش را پشت سر گذاشت حضور ساکت معترضین در پیاده‌روها و خودنمایی و قداره کشی و و حریف طلبی نیروهای امنیتی، تصویری است که می رود قالب اصلی این رویدادها گردد .حکومت تلاش می‌کند با ترس وارعاب حضور هفتگی را کمتر و کمتر نماید و هزینه اعتراض خیابانی را بالابرد؛ از آن سوی اما معترضین راههای حضور بی خشونت را تجربه می کنند.
در این میان از دید عده‌ای از معترضین سبز، این روند اعتراض، هیچ دستاوردی در بر نخواهد داشت؛ چرا که حکومت آخرین خطوط قرمز هواداران جنبش را در هم شکسته و رهبرانش را به بند کشیده و مستانه از قدرتش، هنوز بر طبل جنگ می نوازد. هیچ نشانه امیدوار کننده‌ای از واکنش عقلانی حکومت برای گردن نهادن به خواست معترضین وجود ندارد و هیچ استراتژی روشنی برای دستیابی به اهداف حداقلی، از سوی جنبش سبز، حتی در بلند مدت، تا امروز مشخص نشده است .از اینجاست که هواداران جنبش سبز کم کم نسبت به این حضور نیز، از آنجا که هیچ دست آورد قابل لمسی برایشان ندارد، دلسرد شده و ممکن است خیابان ها را خالی کنند.
اما واقیعت چیز دیگریست؛ جامعه ایران در همین پنجاه سال گذشته با مدرن ترین نوع حکومت‌های خودکامه روبرو بوده است. حکومت‌هایی از دیکتاتوری منطبق بر خواست یک فرد تا حکومتی توتالیتر بر پایه تهییج توده‌ای مردم. تجربه مبارزات مردمی برای سرنگونی دیکتاتور سابق، بیشتر از آنکه به یاری معترضان سبز و آزادیخواهان آمده باشد، به کار انقلابیون سابقی آمده که امروز خود در راس حکومتی خودکامه قرار گرفته اند.
در ذهن بسیاری از معترضان سبز، ترس از تکرار تجربه از دست دادن میوه آزادی، پر رنگ ترین خاطره آخرین خیزش آزادی خواهانه ملت ایران است.
جامعه‌ای رها شده از قید دیکتاتور، بی هیچ تجربه دموکراتیک زیستن و بی هیچ نهاد خود ساخته مدنی، با بغض و کینه ای سرشار از همه ظلم ها و بی عدالتی‌های حکمران جبار، با هر قیمتی پایه‌های نهاد حکومت مقدس خود را بنا خواهد کرد ؛قیمتی به ارزش نهادینه کردن عدم تمکین به قانون، قیمتی به ارزش نهادینه کردن عرفی وشرعی سرکوب.
در نهاد حکومتی نو، روح دیکتاتوری در قالب تهییج و هدایت خواست اکثریتی باز تولید می شود .نهاد حکومت تازه تاسیس، مردمی را که اکثرا هیچ تمایلی به رعایت رفتار دموکراتیک در اجتماع ندارند، تشویق به شکستن قالبهای رفتاری مورد پذیرش در جامعه ایران در حال توسعه می‌نماید. کلیه ظواهر توسعه یافتگی، نشانه‌ای از پیروی از حکومت سابق و امپریالیسم تعریف می‌شود و ارزشهایی نظیر کرامت انسانی و عزت نفس با معیارهایی نظیر اعتقاد مذهبی و حفظ ظواهر ساده زیستی سنجیده می شود.
نهاد حکومت برآمده از حرکتی انقلابی، خواسته و ناخواسته، چهارچوب رفتار سیاسی دولت را بر اساس گفتمان حوزوی که اصلی ترین خاستگاه فکری رهبرانش نیز می‌باشد، شکل می‌دهد و حکومتی شیعی را در مقابل همه حکومت‌های اسلامی سنی مذهب قرار می‌دهد. این تقابل به حذف اقلیت‌های مذهبی داخل کشور و سپس فشار بر تحت کنترل قراردادن آنها می انجامد .در نهایت نیز با بهره گیری از انفعال بخش بزرگی از جامعه برای مشارکت سیاسی در زیر تابلوی احزابی با جایگاهی مستقل از نهاد قدرت و کاملا مردمی که توان نقد و نظارت بر حکومت را داشته باشند، با هدایت افکار این قشر منفعل، مطالبات اقتدارگرایانه خود را به بدنه معترض باقی مانده در جامعه تحمیل می نماید.
آنگاه با القاء آنکه همچنان پر طرفدار است، اقدام به یارگیری از بی هویت ترین و پایین دست ترین اقشار اجتماعش می‌نماید. برای روزی که به صرافت این افتد که انبوه بودن هوادارانش را به رخ مخالفانش بکشد.
این به اختصار همه روندیست که حکومتی توتالیتر طی می کند؛ مسیری که جمهوری اسلامی طی نموده است .حاکمان توتالیتر درکنار ابزار تبلیغات و رسانه جهت تهییج و هدایت افکار جامعه، می بایست دستاویزی نظامی نیز برای خود ساخته و پرداخته نمایند، چیزی شبیه کا-گ-ب برای استالین یا ارتش رایش برای هیتلر. این دستاویز برای القاء فضای امنیتی در کنار چهره همیشه مردمی حاکم، حافظ بقای خودکامگی حکومت توتالیتر است.
با اسلحه نمی توان به جنگ توتالیتاریسم رفت چرا که بهترش را خود دارد، با خشونت خیابانی نمی توان حکومت توتالیتر را سرنگون کرد، چرا که حاکم توتالیتر طرفدار خودش را دارد که از همه معترضان نیز خشن تر می باشند. برای مبارزه می بایست به سلاح آگاهی مجهز بود. حیات حاکم توتالیتر بیشتر از آنکه وابسته به نهاد نظامی‌اش باشد، به حمایت کورکورانه و ناآگاهانه طرفداران مردمی اش وابسته است. طرفدارانی که یا جیره خوار حکومتند و یا از سر اعتقاد کور، فدایی آن.
برای مجهز گشتن به این سلاح آگاهی، نیازمند آنیم که تعریف دقیق مبارزه را بدانیم .اگر شما نیز بر این باورید که این مبارزه تنها از مسیر پرهیز از خشونت به نتیجه خواهد رسید، پس می بایست بپذیرید که روزهای اول و دهم اسفند، بزرگترین دستاورد ما بعد از بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت بوده است. صدای قدم زدن و حضور بی نشان سبزها، نه تنها امان از نیروهای امنیتی می‌برد، که فلسفه حضور ایشان را در خیابانهایی که ساکت اند و شلوغ، متزلزل خواهد کرد. این است واقعیتی که امروز جریان دارد.
برای خودکامگان، مبارزه خاموش بسیار خطرناک تر از مبارزه ای عیان است. شاید لازم باشد چندباره تعریف مبارزه را برای آگاه کردن با خود مرور کنیم.

۱۳۸۹/۱۱/۱۰

تفاوت جنبش سبز با جنبشهای اعتراضی مصر و تونس

اعتراضات در تونس پس از یک ماه به نتیچه رسید و رئیس جمهور این کشور پس از بیست وسه سال تک تازی بر اریکه قدرت مجبور به ترک کشور شد. در ادامه این اعتراضات، این بار مخالفان مبارک در مصر بودند که پرچم اعتراض را برافراشته و به خیابان ها آمدند و به نظر نمی رسد پایه های حکومت مبارک بتواند شدت این تنش به وجود آمده را تحمل کند.
نگاهی به رفتار مبارک در چند روز اخیر نیز گواه این مطلب است که دیکتاتورها همه تنها یک نسخه برای حل بحران می دانند و آن استفاده از نیروهای مزدور و سرکوب است.
در صورتی که جامعه مصر بپذیرد که اصلاحات وعده داده شده محقق خواهد شد، به لحاظ ساختار غیردموکراتیکی که همه این سالها بر جامعه حکم فرما بوده است، اعمال حداقل تغییر در فضای سیاسی و اجتماعی مصر می تواند راهگشایی اصلاحی به سوی کسب حقوق معوق مانده ملت باشد که نهایت آن نیز بر کناری مبارک خواهد بود.
این تحولات در دیگر کشورهای خاورمیانه نیز در حال شکل گیری است و با فروریختن سنگر هر کدام از دیکتاتورها، شدت و توان بیشتری می گیرد.
دولت ایران نیز ناگزیر از همراه شدن با این موج است چرا که در ظاهر می تواند وجهه ای غیر استبدادی در دفاع از آزادیخواهی مردم منطقه از خود نشان دهد، اما در واقع، شاید این سران حکومت اسلامی ایران هستند که بیش از دیگران نگران پیامدهای تحولات امروز خاورمیانه باشند.
جامعه امروز ایران در سینه خود ظرفیت اعتراضی را نگه داشته که به گفته همه کارشناسان و ناظران، پتانسیلی بیشتر از جریانات اعتراضی در کشورهای عربی را داراست. از طرفی این پتانسیل اعتراضی با سرکوب صورت گرفته، گرچه در سطح فروکش کرده است اما در عمق همچنان سوزان باقی مانده است.
در کنار اعتراضات مردم ایران به نتایج انتخابات، اتفاقات اخیر کشورهای عربی خاورمیانه، با توجه به قیاس و تقابل چند صد ساله فرهنگ پارسی در برابر فرهنگ عربی منطقه به منظور حفظ استقلال فرهنگ ایرانی از همسایگان خود، بانی گفتمانی از سر سرخوردگی ملتی شده که خود را سرمنشاء بسیاری از تحولات سیاسی در جهت اسقرار دموکراسی در منطقه می داند.
اینکه " چرا تونس تونس! ایران نتونس؟" در واقع ریشه در همین تفابل و قیاس کهنه دارد. ایرانیان به خاطر سرپوش گذاشتن بر ناکامی های خود در مقابل هجوم اعراب و همچنین مبارزه با تحقیرهای تاریخی صورت گرفته توسط این قوم، همواره ریشه های تاریخی خود را عاملی برای مقابله به مثل با فرهنگ عربی قرارداده است. در آن سو نیز گفتمان پان عربیسم همواره با عجم خواندن ملیت پارسی در واقع نوعی از برتری بینی را در دیالوگ فرهنگی خود پیاده کرده است.
در چنین شرایطی، جامعه به شدت نیازمند واکنشی از سوی نخبگان و رهبران جنبش اعتراضی خود می باشد. در واکنش به این خواست جامعه، دیروز میر حسین موسوی، در اطلاعیه ای نقطه آغازین اعتراضات در مصر و تونس را در تظاهرات چند میلیونی روزهای 25، 28و 30 خرداد دانست .
تاثیر پذیری جوامع مختلف از تحولات اجتماعی جوامع دیگر، اتفاقی نادر در تاریخ بشری نیست همانطور که ملی شدن صنعت نفت ایران بر ملی کردن کانال سوئز بی تاثیر نبوده است.
اما آنچه که امروز جامعه ایران به آن نیاز دارد یادآوری اصل و نقطه آغاز این تحولات نیست، امروز جامعه ایران به امید نیاز دارد.
گذشته از همه کج فهمی های فرهنگی نسبت به برتری قومی و نژادی و با توجه به همین اتفاقات یک سال و نیم گذشته که به گفته موسوی سرمنشاء اعتراضات در منطقه می باشد، سئوال جدی آن است که امروز جوامع عربی برای تغییر دادن نظام های دیکتاتور خود قیام نموده اند و یکی بعد از دیگری به پیروزی می رسند. پس چرا جنبش اعتراضی مردم ایران نتوانست با آن پشتوانه و پتانسیل به پیروزی دست یابد؟
مقایسه جامعه امروز مصر با جامعه ایران، نه تنها نشان از تفاوتهای اجتماعی و فرهنگی ندارد، بلکه به عنوان جامعه در حال گذار از سنت به سوی مدرنیته، شباهتهای فراوانی با جامعه امروز کشورمان دارد. تعداد بالای کاربران اینترنت، شکاف شدید طبقاتی، وجود ساختار حکومتی ناکارآمد و بروز نسل نویی از جوانان که به مراتب جلوتر از جامعه واپسگرای خود حرکت کرده و خواهان پویایی هر چه بیشتر جامعه در فضایی آزاد می باشند. لذا از اتفاقات اخیر نمی توان نتیجه گرفت که جوامع مصر یا تونس آزادی خواه تر از جامعه ایران هستند.
باید به یاد داشت که اعتراضات مردم مصر ویا تونس با محوریت تغییر ساختار حکومت انجام گرفته، در یکی پس از پیروزی هنوز اعتراضات برای کسب مطلوب ادامه دارد و دیگری هنوز در میانه راه. چیزی که در جامعه ایران چندان بر سر آن اشتراک نظری وجود ندارد. بخشی از بدنه جنبش سبز اصلاح پذیری حکومت جمهوری اسلامی را غیر ممکن میدانست و بخشی متمایل به رهبری جنبش، هنوز ساختارقانونی را اصلاح پذیر تصور می نمود.
این تفاوت در خواست ها، به تدریج تفاوت در روش مبارزه را نیز دامن زد. اصرار به حفظ منش نافی خشونت و برخوردهای شدید حکومت با معترضان در خیابان، به ناچار بدنه جنبش سبز را از حضور در خیابان منصرف کرد تا روشهای کم هزینه تری را جایگزین مبارزات خیابانی خود نماید.
در کنار این تفاوت ها، نقش رهبری جنبش نیز در شرایط حساس نظیر 22 بهمن 88 و 25 خرداد 89، جای انتقاد و بحث دارد.
اما با همه این اوصاف، در حال حاضر قضاوت در مورد آینده اعتراضات، چه در ایران و چه در جوامع عربی دشوار است. باید دید جنبشی منافی خشونت می تواند اصول دموکراسی را در جامعه اش حاکم کند یا خیزشی یکباره و توده ای، که می تواند جواب خشونت را با خشونت بدهد، قادر خواهد بود خواست ملت خود را به حاکم تحمیل کند؟
باید انتظار کشید ودریافت وجود رهبری از پس مردم شرایط را برای احقاق حقوق ملت فراهم خواهد کرد یا حضور رهبری در جلوی صف معترضان؟!!!
آنچه مسلم است، سقوط دیکتاتور حتمی است، فقط زمان هر کدام می بایست برسد.

۱۳۸۹/۱۱/۰۴

کماء سیاسی اصلاح طلبان - اقتدارگرایان و فرصت انتخابات 92

فضای سیاسی ایران همچون آسمان پایتختش غبارآلود است. این تعبیری کلی و تمثیلی دقیق از شرایط سیاسی حاکم بر ایران است. سیاست سرکوب و ایستادگی در مقابل معترضان و کوتاه نیامدن از مواضع ، که از وقایع پس از انتخابات برای اداره کشور برگزیده شده در نقطه بحرانی از عملکرد خود قرار گرفته است. بسط این روش به مناسبات بین المللی و به خصوص در مذاکرات پرونده هسته ای، در آخرین مرحله از مذاکرات که در ترکیه برگزار شد، برای نمایندگان ایران شکست به ارمغان آورده و دنیا مصمم تر از قبل به سوی تحریمهای بیشتر پیش خواهد رفت.
خوابهای اقتدارگرایان برای مسلط شدن به تمامی ارکان سیاسی و اقتصادی کشور هنوز کاملا تعبیر نشده است و با وجود همه تلاشها جهت ایجاد فضای امنیتی، اعتراض در سطوح مختلف جامعه همچنان ادامه دارد.
رهبران مخالف دولت با همه فشارها و هجمه تبلیغاتی دولت و صدا و سیمای دولتی، به حضور هر چند کمرنگ خود در جامعه ادامه می دهند.
هر چند که این حضور و آن جنبش اعتراضی دیگر چندان نمود خارجی ندارد اما پتانسیل و توان بالقوه خود را افزایش داده است به طوری که تنها مصاحبه ای اینترنتی با آقای کروبی ، در مورد تلاشهای صورت گرفته در روزهای منتهی به 9 دی ماه امسال جهت ایجاد شرایطی برای دستگیری و محاکمه سران جنبش سبز، همه آمال و آرزوهای حامیان دولت را به محاق سکوت برد.
از طرفی نیز در طیف اصلاح طلب هیچ استراتژی و راهکار کوتاه مدت و یا بلند مدتی برای حضور دوباره در عرصه سیاسی و ادامه حیات سیاسی این جریان دیده نمی شود.
شروطی نظیر آنچه آقای خاتمی به عنوان کف خواسته های جریان اصلاح طلبی برای حضور در انتخابات مجلس مطرح می کنند، گرچه نشان از عقلانیت نهفته در رفتار اصلاح طلبی دارد، اما پیش از هر چیز نیازمند قدرتی است که طرف حکومتی را در پشت میز مذاکره بنشاند. قدرتی که اگر چه در یک سال پیش از این میشد متصور شد، اما در شرایط فعلی، حداقل برای اصولگرایانی از جنس جنتی و حامیان دولت قابل درک نیست.
این شرایط، عدم جهت گیری درست نیروهای طرفین برای وارد آوردن ضربه کاری و نهایی به یکدیگر را تداعی می کند.
در این شرایط طرفین بلاتکلیف ، اقدامات آتی خود را منوط بر نوع عملکرد طرف مقابل برنامه ریزی خواهند کرد. با این تفاوت که جبهه اعتراضی در شرایط کنونی ایران چندان توان و یا فرصت کنشهای عیان و خیابانی را ندارد.
هر دو گروه به شدت از نداشتن راهکاری مناسب برای تغییر این فضا آسیب پذیر گشته اند. هواداران سبز اگر نگوییم که ریزش نموده اند اما به دلایل مختلف منفعل گشته اند و هزینه برای مبارزه را، به اتخاذ روشی موثر و نتیجه بخش حواله می دهند و از آن سوی نیز عقبه اقتدارگرایان، سردرگم از رفتار سران حکومت و دولت اند که اگر با زور چماق و اسلحه آنان اعتراض فرونشست پس چرا آن سنگر آخر(دستگیری و محاکمه رهبران جنبش سبز) را نمی زنند؟
سران دولتی تلاش می نمایند با صرف هزینه های سنگین به منظور تقویت شرایط امنیتی و تحمیل فشاراقتصادی و روانی بر دوش جامعه این سطح از اعتراض موجود در بدنه جامعه را کنترل کنند و از آن طرف نیز رهبران جنبش سبز تلاش می کنند تا صدای خود را به گوش جامعه برسانند.
در این شرایط آنچه که بدنه جنبش سبز را تهدید می کند به مراتب بیشتراز آن چیزی است که ممکن است بدنه هوادارن حکومت را تهدید نماید. هواداران حکومتی از حمایتهای دولتی مانند رانتهای دولتی به نهادهایی نظیر سپاه گرفته تا صدقه های دوره ای به اقشار نیازمند مدام شارژ می شوند و در ازاء آن نیز میزان خلوص و وفاداری خود را به دولتیان با حضور خیابانی در پشت ماشین رئیس جمهور و یا حضور بعنوان نیروی سرکوب نشان می دهند، تا زمانی که پول تمام شود، که به نظر نمی رسد با وجود این درآمد های نفتی و این گریز دولت از نظارت، به این زودیها جیب دولت برای پرداخت به نیروهای هوادارش خالی شود.
اما نیروهای بدنه جنبش سبز که عموما از طبقه متوسط جامعه تشکیل می شوند با توجه به سیاستهای اقتصادی ای که دولت در پیشگرفته روز به روز توان اقتصادی خانوار خود را تحلیل رفته تر می یابند وشرایط را برای اعتراض سخت تر می بینند.
مطالباتشان در اثر این سرکوب و فشار رادیکالتر شده و به تدریج از شعارها و خواستهای اولیه خود و رهبرانشان عبور خواهند کرد.
این قشر که تا امروز خاستگاه اصلاح طلبی در جامعه ایران بوده تبدیل به ارتشی با خواستهای سیاسی رادیکال می شود که هیچ نسبتی با سیاست ورزی های اصلاح طلبی نخواهد داشت.
همچنان که امروز هم از نوع اعتراضات نیروهای درون جنبش سبز شاهد هستیم. اعتراض و انتقاد به شرایط مطرح شده از سوی آقای خاتمی از جانب معترضین کم از واکنشهای جبهه اقتدارطلبی نداشت.
اقشار و بخشهای مختلف جامعه ایران که امروز خواهان تحولی در شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود هستند، بخش گسترده ای از جمعیت ایران را تشکیل می دهند. اغناء این بخش عظیم از جامعه به قبول دوباره گفتمان اصلاح طلبی، با توجه به تجربه چندین ساله جامعه امروز ایران از موانع موجود در ساختار سیاسی فعلی ،کار بسیار مشکلی می نماید.
از طرفی تحریک و تهییج جامعه از ترس حضور دوباره اصولگرایان در نهاد قدرت ازطریق فرآیند انتخابات، نمی تواند نگرانی مردم از سلامت برگزاری انتخابات را تحت شعاع قرار دهد.
شاید پیش از شروع صحبت در مورد شروط حضور در انتخابات، نیازمند گرفتن نبض خواستهای مردمی هستیم که امروز کف مطالباتشان برگزاری انتخابات آزاد است.
در هر صورت اصلاح طلبی ناگزیر از پذیرش مسیرهای قانونی است، در نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال 92 فرصتی پیش روی سنجش دوباره توان این جنبش می تواند باشد.
فرصتی که با اغناء ملتی که از خیانت به رای و نظرشان سرخورده اند، می تواند به پیروزی تبدیل شود. فرصتی که خود نیازمند فرصتهای امروز است، برای بازسازی بدنه عظیم جنبش سبز و آماده سازی افکار معترضین که این انتخابات، ادامه مسیر اعتراضی است که برایش جان داده ایم.

۱۳۸۹/۱۱/۰۳

منافع مشترک یک ملت

در مقاله قبل با عنوان " امید، برچسبی که بر تن جامعه امروز ایران به سختی می نشیند" به دلمشغولی هایی از دید خودم در مورد مشکلات امروز جامعه ایران ، بر مبنای تحولات یک سال و نیم گذشته ، که خود ادامه ناکامی های مبارزات تاریخ معاصر این سرزمین می باشد، پرداختم.
حسرت جامعه ای پویا و شاد بر دل همنسلان من که از دل مادر با وحشت بمباران و با فضای دلهره آور جنگ به دنیا آمده و کودکی کرده اند، آرزویی شیرین است. نسلی که شاید اولین شادی دسته جمعی اش را، آن هم در زیر ترس باتوم و گارد ویژه ، در برد تیم ملی اش مقابل استرالیا و راه یابی ایران به جام جهانی تجربه کرده است. یعنی سالها پس از آنکه مفهوم شاد بودن و تعریف لذت دسته جمعی شاد بازی کردن را فهمیده بود.
اما این نسل به لحاظ قرار گرفتن اش در دورانی تاریخی بی نظیری چون پیشرفت تکنولوژیک وفروپاشی بسیاری از ایده های انقلابی چپ و انفجار اطلاعات و انقلاب ارتباطات، همواره امید به بهبود آینده جغرافیای سرزمینی خود را حفظ کرده است.
این روحیه نیز خود مشوق و انگیزه ای برای اعتماد به نفس این نسل، برای باور تغییر شرایط موجود و در افکندن طرحی نو، بوده است.
ابداع نسلی جدید از پوشش در قالب همه محدودیت های حکومتی، ترویج نوع جدیدی از کنش سیاسی در کنار روحیه تحول خواهانه جوانی، نگرشی نو به فهم مذهب و رفتار مذهبی و ... همه گویای طرحهایی نو است که این نسل با تکیه بر اعتماد به نفسش،در افکنده است.
به طور مثال عزاداری ایام محرم با قدمتی چند صد ساله در ایران، با حفظ قالب سنتی خودش، ماهیتی جدید پیدا می کند. نوحه خوانی ها با تغییر قالب موسیقیایی خود، هر چند با حفظ ظاهری همان مفاهیم، به روز می شوند.
مراسم عاشورا و تاسوعا، محلی برای قرارهای دوستی می گردد و بهانه ای برای عرض اندام با بهترین پوشش ها.
رفتار سیاسی این نسل را نیزکه بر پایه گفتمان به رسمیت شناختن حق مخالف و برقراری عدالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است، می توان با دستاوردهایی نظیر دوم خرداد، هجده تیر هفتاد و هشت و حتی سه تیر هشتاد و چهار و تا این اواخر با اعتراضات بعد از انتخابات سنجید.
این نسل همواره کنشی سیاسی بر پایه امید به تغییر و تحمیل خواست خود برعوامل خواهان وضع موجود را داشته است، چنانچه می توان نوع رویکردش به احمدی نژاد در انتخابات دور نهم را نیز بر پایه این تغییر طلبی توجیه کرد.
در اینکه این نسل آموزش کافی برای درک و شناخت موقعیت های تاریخی را ندیده و برخی از رفتارهایش همواره با سعی و خطا و تحریک و تنبیه عوامل خارجی بوده است هیچ تردیدی نیست. اما باید واقع بین بود و قبول کرد آنچه می توان تلاش این نسل برای تغییر در جامعه ایران نامید، دستاورد گرانبهایی است.
آنچه که نسلهای پیشش شاید در شرایط اجتماعی آزادتر و با اقتصادی شاید به همین اندازه فاسد اما رو به رشدتر ، با انقلابی نیز نتوانستند بدست آورند.
قصدم از این زیاده گویی ها ، باز ، مقایسه کردن این نسل ها نیست،. بیشتر در پی بیان این واقعیتم که نسل من ، گرچه مطابق با آنچه در بالا ذکر کردم، همواره نسبت به تغییر شرایط، نگاهی توام با امید داشته، اما امروز و از پس گذشت اتفاقات این یک سال و نیم گذشته، به شکل بی سابقه ای این امید خود به تغییر را از دست داده است. دلایل اش نیز بسیار است. از فشارهای اقتصادی گرفته تا بگیر ببندهای سیاسی و سرکوب خواستهای به حق اش.
گسترش و نفوذ ترس در جامعه را نمی توان انکار کرد. ترسی که به نوبه خود انفعال و روزمرگی به دنبال دارد و در پی آن نیز یاس و نا امیدی.
در این شرایط شاید ترسیم واقع بینانه از شرایط و ظرفیت های اتفاقات پیش رو در آینده بتواند تا حدی دل و دیده این نسل را به امید به پیروزی و به روزی روشن نماید.
در همین راستا، اشاره به عوامل وحدت بخش در یک جامعه، که خود قدم نخست در ایجاد یک تحول اساسی است را ضروری می بینم.
در جامعه ای مثل ایران که در آن ساختارهای قومی و سنتی همچنان پر قدرت تر از ساختارهای نوین و متجدد حاکم است، هنوز عواملی نظیر مذهب، وابستگی های قومی قبیله ای، زبان و حتی موقعیت جغرافیایی از شاخص های وحدت بخش به حساب می آیند.
این شاخص ها در جامعه ی موزاییکی امروز ایران، هیچکدام توان بر انگیزی وحدتی ملی و سراسری را دارا نمی باشند.
مفاهیمی نوین نظیر حقوق بشر، دموکراسی و آزادی عقیده نیز، به خاطر تسلط سی و چند ساله حاکمتی که از اصل، چنین مفاهیمی را معاند با منافع خود می داند، در بین عامه مردم نامفهوم و یا تزیینی و بدون کاربرد تلقی می شود.
از طرفی قدم نخست در بسط چنین مفاهیمی، تعریف و تفهیم "حق" ویا " حقوق شهروندی" است که متاسفانه در جامعه ایران فراگیر نشده است.
چنین جامعه ای بدون لمس آنچه که تعرض به حقوق اش شناخته می شود، قادر به نشان دادن عکس العملی بایسته نسبت به مهاجم نیست. آنچه هم که در اعتراض به نتایج انتخابات رخ داد از لمس واقعی چنین تعرضی بود که چون بر خاسته از خواستهای طبقه متوسط جامعه ایران بود(در چهارچوب اعتراضی مدنی با رهبرانی بر خاسته از همین طبقه) نتوانست در همه نواحی، با وجود اعتراضی که بصورت زیر پوستی وجود داشت، نمایان شود.
به نظر می رسد، عدم همراهی طبقات مختلف با خواستهای جنبش سبز، کمتر ریشه ای مذهبی و یا قومی داشته و بیشتر باید در عواملی نظیر عدم سازماندهی اعتراضات و همچنین عدم وجود مخرج مشترکی جهت تامین همه خواستهای اجتماعی برای تامین منافع مشترک، که در طبقات فرودست جامعه بیشتر جنبه اقتصادی و معیشتی می یابد، و همچنین سرکوب گسترده وخشن حکومتی و تحریف رسانه ای حکومت از واقعیت اتفاقات جستجو کرد.
این تحلیل نیم بند شاید ما را به ترسیم اتفاقات آینده رهنمون کند.
حال که همه فاکتورها در جهت ایجاد اتحاد ملی و یا حتی وحدت در بخشی گسترده از این جامعه ما را یاری نمی کند، چطور می توان به تغییر شرایط امید داشت؟
جواب این سئوال در تیتر این مقاله نهفته است. "منافع مشترک" همه طبقات اجتماع می تواند به عنوان موتور محرک دوباره جنبش عمل کند. در شرایط فعلی جامعه که هنوز در تردید میان توان تحمل پذیرش فشار آزادسازی قیمت ها و یا خم شدن کمر اقتصادی خانوارها زیر این فشار سرگردان است، نفع مشترک می تواند تغییر شرایط اقتصادی در جهت بهبود وضع موجود بر پایه حکومتی دموکرات و ملی باشد.
شاید اگر اعتراضات سیاسی به نتیجه انتخابات نتوانست جنبشی فراگیر جهت تغییر شرایط ایجاد کند قیام "نان" این پتانسیل را داشته باشد.
ظهور چنین اعتراضاتی می تواند از شادی برای یک پیروزی در مسابقه ای ملی شروع شود و یا خودسوزی جوانی بیکار که از فشار زندگی جانش به لب رسیده.
باید منتظر و آماده بود تا این دیگ جوش بیاید. امید، اگر پیروزی را تسریع نبخشد، انتظار تا پیروزی را قابل تحمل تر می کند.
با این ملت، جایی برای نا امیدی یک نسل وجود ندارد.

۱۳۸۹/۱۱/۰۲

امید، برچسبی که بر تن امروز جامعه ایران به سختی می نشیند

این روزها کمتر جایی است که بتوان خبری امید بخش و دلگرم کننده از وقایع روزگار در جامعه ایرانی شنید. حتی وقتی خبراز بردهای تیم ملی در بازی های جام ملت های آسیا می شنویم، 6 امتیاز از سه بازی دور مقدماتی، آنچنان خوشحالمان نمی کند که باید. شاید ترس از نتایج غیر مترقبه دیدارهای آتی باشد و شاید از دلمردگیمان.
اسیر هیجانات لحظه ای هم نمی شویم و به همان شنیدن نتیجه بازیها بسنده می کنیم. این از ورزش است، از سیاست و فرهنگ گرفته تا هنر و ... که جای خود دارد.
دیگر حتی نام های رنگارنگ هنرپیشه ها و کارگردان ها و فیلم نامه نویسان ... و تیترهای تحریک آمیز روزنامه و مجله های مختلف هم عاملی برای اینکه وسوسه دیدن فیلمی و یا مطالعه مطلبی را در ذهن متواتر کند، نیست.
اینکه حوصله هیچ کاری نداریم و روزانه روزمرگی می کنیم و در بهترین حالت همه آمال و آرزوهایمان را یک سره خارج از این مرز و بوم جستجو می کنیم هم دیگر جای دوباره گویی ندارد.
این چهره جامعه ای است که روزی برای پیاده کردن رویایش چه جان فشانی ها که نکردند و چه خون ها که نثار. این واقعیت آرزوی روشنفکری است که در رویای آزاد زیستن فرزندان ملتش قیام کرد.
این دو سطر بالا نه از جنس غرهای عافیت طلبانه نسل های بعد از انقلاب که از سر ارج نهادن به آن رویا و آرزویی است که امروز هنوز محقق نشده است. از سر یادآوری به همه آن مردان و زنانیست که دست بر قضای روزگار، امروز پدران و مادران طبقه متوسط این جامعه می باشند. آنهایی که کمال و پیشرفت را نه فقط برای مستضعفان جهان که برای همه هم نوعان خود می طلبیدند. آنانی که فروتنانه از حقوق به حق انسانی زندگی کردن؛ آنچه از آغاز در پی آن بودند، در مقابل عوام فریبی عدالت جویانه دزدان انقلابشان گذشتند.
یادی است از رویای آزادی و کرامت انسانی، یادی است از روزهایی که با امید، فرداهایشان را ترسیم می نمودند.
و یادآوری است از جامعه امروز ما که در تنهایی فرد فرد ما، عقوبتی است جان فرسا.
این جامعه هزار پاره بی هیچ اتکاء و وحدتی، امروز به اندازه همه تاریخ اش دچار نا امیدی است. نا امیدی که بزرگترین میراثش تردید و شک می باشد. چهار صباحی خودش را به خرید سی دی اورجینال "قهوه تلخ" مشغول می دارد و چندی بعد به گمان آنکه رو دست خورده است، به کپی کردنش می پردازد، بی آنکه حق کپی رایت را برای هر اثری به رسمیت بشناسد نه برای مهران مدیری. جامعه ای که با خرید سی دی اورجینال اثری، وجدان خود را برای مبارزه سیاسی که می کند تسلی می بخشد.
جامعه ای که به ایستادگی رهبران مبارزش ، به صرف آنکه دیگر تصویرشان را در تلویزیون های خارجی نمی بینید شک می کند؛ بی آنکه از خود بپرسد در لحظه ای که به خانه رهبرانشان حمله میشد، کجای مصلحت طلبی و توجیه کنش سیاسی را بغل کرده بود.
جامعه ای که هر روز و شبش از دشواری تحمل بار زندگی شکوه می کند، اما تحمیل هزینه برنامه ناکارشناسانه دولتی را که به انتخابش (بخوانید انتصابش) ایراد داشت، بی هیچ مقاومتی می پذیرد.
این تصویر جامعه ایست که روزی رویایش چنان دل و جانمان را جلا می داد و آرزوی بر پاییش سینه مان را گرم می نمود.
توجیهاتی نظیر اینکه این جامعه هیچ نسبتی با آن آرمان ها و آرزوها ندارد و تفاسیری از این دست کهشرایط کنونی نتیجه آن رفتارهاست، هیچ کمکی به حل تاریخی از بین رفتن آرزوها و فرصتهای ملتی که یکی پس از دیگری بر باد می روند نمی کند.
در جایی از این مسیر باید ایستاد و این چرخ رو به پرتگاه نابودی را نگاه داشت. امروز ارزش و اهمیت ایستادگی برای نسل قبل و بعد از این انقلاب، اپوزیسیون و نیروی حکومتی یکسان است. از پس این جریان شتاب گرفته به سوی نابودی هیچ عزت و عظمتی بیرون نخواهد آمد.
انتهای این مسیر نه آن طور که مخالفان حکومت تصور می کنند میوه به کل فاسدی است که خودش از درخت خواهد افتاد ونه آن طور که دولت و دولتیان آرزویش را دارند، ابر قدرتی ایران در سطح جهان، فروپاشی عزت و اعتماد به نفس جامعه ای به اسم ایران است که امیدش را برای فردا از دست داده و امروز به هر چیزی مشکوک می شود. فروپاشی میل وحدت و یکپارچگی ملتی است که باور به قدرت و توان ایستادگی اش را با تهیجات تبلیغات دولتی و رسانه های خارجی یک سر از یاد برده است.
انتهای مسیر، از این جامعه هر چه باقی بماند مطلوب هیچ ایرانی نیست. پیش از آنکه خیلی دیر شود فکری برای این امید از دست رفته و آن یکپارچگی مثال زدنی بکنیم.
شاید این همان رسالت تاریخی نسلهای ماست.

۱۳۸۹/۰۷/۱۰

عسگرپور خطاب به وزیر ارشاد: سفره نظام متعلق به همه ملت است، این قدر نگاهتان به لقمه دیگران نباشد

بعد از شکواییه جواد شمقدری درباره اتفاقات جشن خانه سینما، اینبار نوبت رئیس بود که در ادامه اعتراض معاون خود در امور سینمایی، به صحنه بیاید و آنچه او حرکتی برنامه ریزی شده در جامعه هنری ایران قلمداد می کند را به باد تهدید بگیرد.
محمد حسینی وزیر ارشاد دولت احمدی نژاد، در اعتراض به اتفاقات جشن خانه سینما، این مجموعه فرهنگی-هنری را تهدید به بستن و پلمپ فعالیتش کرد.
در واکنش به این تهدیدات، رئیس خانه سینمای ایران، محمدمهدی عسگرپور، نامه ای خطاب به وزیر ارشاد منتشر کرده است که وی و معاونانش را به بیکفایتی در انجام مسئولیتهای خود متهم میکند. متن کامل این نامه را که از سایت جرس گرفته شده، در ادامه می خوانید :

جناب آقای دکتر محمد حسینی
وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

سلام علیکم


خداوند را بسیار شاکرم که بعد از گذشت یک سال از مسئولیت تان در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی غیر از مباحث کلی که گفتنشان چندان پیش‌زمینه و تجربه خاصی لازم ندارد بالاخره سخنی در خصوص مسائل صنفی سینما گفتید و به قاعده "تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد" عیب و هنرتان را نمایاندید.

اینجانب و برخی از اهالی سینما به خوبی می دانند جنابعالی چه دوره سختی را در این منصب پشت سر می گذارید . سختی نه به لحاظ کار تخصصی فراوان و مثلاً تعامل با اهل فرهنگ و هنر که در این زمینه کارنامه یک سالتان به وضوح بیانگر ناکامی است، بلکه به لحاظ عدم تمایل ورود به مباحث جدّی و تخصصی و عدم امکان برای مراقبت از فعالیت معاونینی که افکار عمومی حتی انتصاب آنها را نیز مربوط به شما نمی دانند.

برادر محترم از اولین جلسه‌ای که با هم داشتیم از صمیم قلب برایتان دعا کردم که در کارتان توفیق زیادی داشته باشید به دو دلیل اول آنکه به نظام عشق می‌ورزم، دوم آنکه حس خوبی در شما دیدم و سخت امیدوار بودم که کارمان با شما به اینجا کشیده نشود.

متأسفم که باید بگویم جنابعالی به هیچ عنوان امکان تسلط پیدا کردن به موضوعات مختلف تحت مسئولیتتان را فراهم نکردید. هم شما هم خدایتان و تا حدی امثال ما می‌دانیم که حداقل در حوزه ی سینما تعداد نشست‌های جدی و تخصصی‌تان با دست‌اندرکاران به تعداد انگشتان یک دست هم نمی‌رسد و لابد تصور کردید، مجبورید کار را به شکل پیمانکاری به معاونانتان از جمله معاونت سینمایی واگذار کنید.

به همین اعتبار و به دلیل عدم تعلق خاطر به حوزه‌های مختلف هنری ( نمی‌گویم فرهنگی چون عنوانی است کلی و تفسیربردار) تسلط امروزتان به اوضاع سینما، تئاتر ، موسیقی و هنرهای تجسمی حدوداً مثل روز اولی است که همدیگر را دیدیم. همان موقع که هنوز نامزد احراز پست وزارت بودید و درخواست کمک کردید و بنده و تعدادی از اعضای هیئت مدیره خانه سینما و رؤسای صنوف علیرغم فشارهای زیاد آن روزها صادقانه و با برنامه‌ای مشخص و به قصد تعامل به دیدارتان آمدیم. با این روشی که در پیش گرفته‌اید ده سال بعد هم فرقی به حالتان نخواهد کرد.

ممکن است این اظهارات را شما و برخی به دور از انصاف بدانند ولی بنده حاضرم در جلسه‌ای با جنابعالی این را به اثبات برسانم. اگر جنابعالی نه به عنوان وزیر، بلکه به عنوان یک محقق در مورد سینمای بعد از انقلاب اسلامی و سرمایه‌هایش که به مدد پیروزی انقلاب شکل گرفت و کارنامه درخشانی هم از خود باقی گذاشته، تحقیق می‌کردید به درستی درمی‌یافتید زوایا و برش‌های مهم دیگری وجود دارد که سخت از آنها غفلت کرده‌اید، از جمله باید می‌کوشیدید بنیان های قدرتمند این سینما را که برخی به دلیل ناکامی‌های حقیقی و حقوقی آنها را شاه‌نشین می‌خوانند شناسایی کرده و با آنها مرتبط شوید و برای تقویت نظامی که معلوم نیست شما یا من کدامیک بیشتر بر تقویت آن کوشا هستیم با آنها تعامل واقعی و غیر خیالی برقرار کنید. در این صورت به یقین در دام خرده‌گیری و بزرگ‌نمایی در جریان برگزاری یک جشن سینمایی نمی‌افتادید.

ما در این یک سال گذشته کدام جمله مشفقانه ( نمی‌گویم پدرانه که امکانش را از خود سلب کرده‌اید ) از شما یا مشاور و معاونان‌تان شنیدیم؟ کدام حرکت شما در جهت تقویت نهاد صنفی بوده؟ به جز حذف افراد حاضر که به گواه مکتوبات و درخواست جلسات سعی در تعامل با شما بودند به چه اندیشیدید؟

مگر امثال ما از کجا آمده بودند؟ مگر شما از کجا آمده‌اید؟ مایلید سوابقمان را حداقل از تاریخ 12/11/57 تاکنون با هم مقایسه کنیم؟

امسال اکثریت مخاطبان و علاقه‌مندان سینما با سلیقه‌ها و گرایش‌های مختلف معتقد بودند که مجموعاً یکی از بهترین جشن‌های سینمای ایران در طول چند سال گذشته را تجربه کرده‌اند. تا اینکه بیانیه هیستریک معاونت امور سینمایی‌تان که با هدف برهم زدن تمرکز مدیران و دست‌اندرکاران نسبت به ناکامی‌های پی در پی اخیرشان و عدم توانایی در جذب سینماگران شاخص منتشر شد. بیانیه‌ای که به زعم خیلی‌ها برگرفته از رفتار رئیس جمهور پیشین آمریکا بود که برای حمله به یک سرزمین خوب است بهانه‌ای پیدا کنی، آنرا بزرگ کنی، با دروغ آمیخته‌اش کنی، از هجمه رسانه‌ای هم بهره‌گیری و به آن سرزمین حمله کرده و آن را اشغال کنی!

ای کاش روزی شهامت داشته باشیم و از ملت شریف ایران، شهدای عزیز، جانبازان گرانقدر، ایثارگران، مقام معظم رهبری و امام زمان علیه‌السلام بابت کوتاهی‌ها و بی‌کفایتی‌هایمان در روند پیشرفت و آبادانی کشورمان عذرخواهی می‌کردیم.

برادر محترم! اتهامات ایشان به علاوه اتهامات اخیر جنابعالی که بنده یا امثال من را محرک اصلی و صحنه‌گردان توطئه بر علیه نظام جمهوری اسلامی خواندید ذخیره آخرت خود می‌دانم که شاید بدینوسیله قدری از گناهانم بخشیده شود، اما توهین به حضار در آن مراسم که اتفاقاً برخی از معتمدان شما هم حضور داشتند با این عنوان که گول امثال من را خوردند بماند برای شما و ایشان.

برای شما که قاضی خوبی نبودید نمی‌گویم، برای حافظه تاریخ می‌گویم. اولین بیانیه علیه هتک حرمت به قرآن مجید در حوزه فرهنگ در خلال برگزاری نخستین جشن‌مان صادر شد. آن موقع شما و همکارانتان سرگرم بستن چمدان بودید و پس از چند روز یکی یکی بیانیه‌هایشان را دادند. نگاهی به فهرست برندگان جشن و گفته‌هایشان روی سن بیاندازید تا ببینید چگونه قاضی عجول و شاید مجبوری هستید، اما در مورد مسائل مالی و بودجه خانه سینما نمی‌گویم که عدم صداقت زیرمجموعه‌تان جایی برای بحث‌های این چنینی باقی نگذاشته است.

لطفاً درنگ نکنید اسنادی که می‌خواهید بعدها منتشر کنید الان منتشر کنید شاید برای ما هم اشتیاقی فراهم شود تا فهرست کمک‌هایی که به برخی از خودی‌هایتان شده را منتشر کنیم.

از سفره نظام و متنعم شدن برخی مثل من گفته‌اید، شاید تعابیر من و شما با هم فرق داشته باشد. سفره ای که شما و برخی دیگر معمولاً تصویر می‌کنید آدم را یاد سفره‌های ولیمه می‌اندازد که کسی پس از خوردن ناشکری هم بکند و پشت سر صاحب مجلس هم چیزی بگوید. من سفره نظام را سفره خداوند تلقی می‌کنم که برای همه بندگانش بی‌منت گسترده و شرط بهره‌مندی بیشتر را ایمان و عمل صالح قرار داده است. سفره نظام نه متعلق به من است که بابت آن بخواهم از شما حساب بکشم نه متعلق به شما و دیگران. سفره نظام متعلق به همه ماست. این قدر نگاهتان به لقمه دیگران نباشد، ضمن آنکه محبوبیت در قلب مردم را هم خداوند عطا می‌کند نه شما و نه امثال برنامه‌های تلویزیون و شرط آن هم ایمان و عمل صالح است. "ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودّا"

برادر محترم با اینکه قاضی خوبی نبودید، اما همچنان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی کشورمان هستید. ما در قالب جریان صنفی موظف به تعامل با شما هستیم پس پیشنهاد می‌کنم کمیته‌ای حقیقت‌یاب (البته نه از نوع بین‌المللی‌اش) تشکیل شود تا رفتار شما و زیر مجموعه‌تان را با خانه سینما بررسی کنند. آن وقت ملاحظه می‌کنید که این شیوه یعنی علاقه به نظام یا برعکس پاسخ ندادن به تمامی درخواست‌های ما از روز اول مسئولیت‌تان تا به اکنون یعنی...

جناب وزیر نشان دهید که مدیری پاسخگو هستید. پاسخگویی را هم به سبک معاونت سینمایی با شعار دادن و دهن به دهن گذاشتن مترادف ندانید. دیری است اتهام براندازی نظام به منتقدان بی‌کفایتی و سوء تدبیر در مدیریت رنگ باخته است.

"والسلام علی من اتبع الهدی"
محمد مهدی عسگرپور
رئیس هیئت مدیره و مدیر عامل خانه سینما

۱۳۸۹/۰۷/۰۷

19 سال زندان درخشان

حسین درخشان را که پدر وبلاگ نویسی ایران نامیده اند، به تحمل 19 سال ونیم حبس و پرداخت جریمه سنگین محکوم شد. او که با چراغ سبز دولت نهم بعد از سالها به وطن بازگشته بود، می پنداشت در ازاء مطالبی که سالها در وبلاگش علیه حکومت ایران نوشته است، با پا درمیانی دولت احمدی نژاد، تنها چند سالی مجازات و سپس آزاد خواهد شد.

اما با گذشت دو سال از بازداشت او به اتهام " مکاری با دولت های متخاصم، تبلیغ علیه نظام، تبلیغ به نفع گروه های ضد انقلاب، توهین به مقدسات و راه اندازی و مدیریت سایت های مبتذل"محاکمه و با حکم قاضی صلواتی به بیش از 19 سال زندان و مقادیر زیادی ارز خارجی محکوم شد.

حتی پیش تر گفته شده بود که در کیفرخواست قرائت شده در جلسه غیرعلنی دادگاه رسیدگی به اتهامات آقای درخشان، اشد مجازات یعنی اعدام برای او درخواست شده است.

او که دادگاهش در تیرماه امسال طی سه جلسه و بدون حضور خانواده اش برگزار شده است، در سالهای آخر فعالیت خود در خارج از کشور لحن و محتوای نوشته های خود را تغییر و به تدریج به یکی از حامیان سیاست های محمود احمدی نژاد تبدیل شده بود.

محمود احمدی نژاد، رئیس جمهوری ایران در اوایل سال ۱۳۸۸ و در اوج کشمکش های مربوط به دستگیری و محکومیت رکسانا صابری، خبرنگار ایرانی- آمریکایی به اتهام جاسوسی، در نامه ای به دادستان وقت تهران خواستار رعایت حقوق قانونی خانم صابری و آقای درخشان شده بود.

۱۳۸۹/۰۷/۰۶

شناسایی هدایت کنندگان حمله به منزل کروبی

به نقل از سایت جرس، علاوه بر محمدرضا نقدی (فرمانده کل بسیج)، فرماندار شمیرانات و یکی از کارکنان فرمانداری نیز، از هدایت کنندگان تجمع اخیر شبه نظامیان و لباس شخصی ها در مقابل منزل مهدی کروبی بوده اند.

بر اساس شنیده ها و منابع خبری موثق، محمد معتقد لاریجانی که روابط عمومی شهرداری شمیرانات وی را همواره "دکتر لاریجانی" معرفی می کند، سابق بر این، مربی امورتربیتی دبیرستان اندیشه (شهید محمد منتظری) در منطقه ۷ تهران بوده که در سال ۷۴، به دلیل دخالتهای بیش از حد در کار آموزش و مواردی دیگر، از جمله ضرب و شتم یکی از معلمین باسابقه از محل کار اخراج شده است.

وی پس از اولین دوره ریاست تیم احمدی نژاد بر دولت، به معاونت سیاسی فرماندار تهران منصوب شد و دو سال گذشته نیز، ریاست ستاد انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی در شهر تهران را به عهده داشته است.

وی از مسئولان بسیج مسجد امام حسن عسگری در خیابان شریعتی، پاتوق و منبر آیت الله عزیز خوشوقت روحانی حامی احمدی نژاد و پدر عروس آقای خامنه ای می باشد.

از سوی دیگر، حسن امينيان نیز یکی دیگر از اعضای بسیج است که به لحاظ ارتباط تنگاتنگ با لاریجانی فرماندار شمیران، در اين اداره مشغول به كاراست. گفته می شود وي موجب پرونده سازی ودستگیری بسیاری از جوانان متعهد شمیران شده است. امینیان یکی از عوامل اصلی حمله به حسینیه جماران درشب عاشورا و نيز حمله به منزل مهدی کروبی در مقاطع مختلف می باشد.
پیش از این نیز، منابع خبری از حضور و نقش محمدرضا نقدی، فرمانده کل بسیج نیز، در جریان حملات و هتاکی های بسیجیان و لباس شخصی ها به منطقه مسکونی مهدی کروبی خبر داده بودند.

پنج شنبه یازدهم شهریورماه، بسیجیان مسلح و شبه نظامیان حامی رهبر جمهوری اسلامی، ضمن سردادن شعار و هتاکی به مهدی کروبی، با تیراندازی و پرتاب کوکتل مولوتوف به منطقه مسکونی وی حمله کرده و موفق به شکستن در ورودی منزل شده بودند؛ تا اینکه با مقاومت محافظان نتوانستند به ساختمان داخل شوند.

۱۳۸۹/۰۷/۰۴

شعری از منوچهر آتشی

منوچهر آتشی در 10 مهر 1310 در شهر دهرود دشتسان بوشهر متولد شد و در 29 آبان 1384 دارفانی را وداع گفت. از جمله آثار ارزشمند او شعر اسب سفید است که روایتگر دوره ای از یاس و سرخوردگی مردم در مسیر مبارزه در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد سال 32 می باشد. اسبی که سوارش از پا فتاده و آرزوهایی که هنوز زنده اند:

اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناك سینه ی مفلوك دشت هاست
اندوهناك قلعه ی خورشید سوخته است
با سر غرورش ، اما دل با دریغ ، ریش
عطر قصیل تازه نمی گیردش به خویش

اسب سفید وحشی ، سیلاب دره ها
بسیار از فراز كه غلتیده در نشیب
رم داده پر شكوه گوزنان
بسیار در نشیب كه بگسسته از فراز
تا رانده پر غرور پلنگان

اسب سفید وحشی با نعل نقره وار
بس قصه ها نوشته به طومار جاده ها
بس دختران ربوده ز درگاه غرفه ها
خورشید بارها به گذرگاه گرم خویش
از اوج قله بر كفل او غروب كرد
مهتاب بارها به سراشیب جلگه ها
بر گردن سطبرش پیچید شال زرد
كهسار بارها به سحرگاه پر نسیم
بیدار شد ز هلهله ی سم او ز خواب

اسب سفید وحشی اینك گسسته یال
بر آخور ایستاده غضبناك
سم می زند به خاك
گنجشك های گرسنه از پیش پای او
پرواز می كنند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز می كنند

اسب سفید سركش
بر راكب نشسته گشوده است یال خشم
جویای عزم گمشده ی اوست
می پرسدش ز ولوله ی صحنه های گرم
می سوزدش به طعنه ی خورشید های شرم
با راكب شكسته دل اما نمانده هیچ
نه تركش و نه خفتان ، شمشیر ، مرده است
خنجر شكسته در تن دیوار
عزم سترگ مرد بیابان فسرده است

اسب سفید وحشی ! مشكن مرا چنین
بر من مگیر خنجر خونین چشم خویش
آتش مزن به ریشه ی خشم سیاه من
بگذار تا بخوابد در خواب سرخ خویش
گرگ غرور گرسنه ی من

اسب سفید وحشی
دشمن كشیده خنجر مسموم نیشخند
دشمن نهفته كینه به پیمان آشتی
آلوده زهر با شكر بوسه های مهر
دشمن كمان گرفته به پیكان سكه ها

اسب سفید وحشی
من با چگونه عزمی پرخاشگر شوم
ما با كدام مرد درآیم میان گرد
من بر كدام تیغ ، سپر سایبان كنم
من در كدام میدان جولان دهم تو را

اسب سفید وحشی !
شمشیر مرده است
خالی شده است سنگر زین های آهنین
هر دوست كو فشارد دست مرا به مهر
مار فریب دارد پنهان در آستین

اسب سفید وحشی
در قلعه ها شكفته گل جام های سرخ
بر پنجه ها شكفته گل سكه های سیم
فولاد قلب زده زنگار
پیچید دور بازوی مردان طلسم بیم

اسب سفید وحشی
در بیشه زار چشمم جویای چیستی ؟
آنجا غبار نیست گلی رسته در سراب
آنجا پلنگ نیست زنی خفته در سرشك
آنجا حصارنیست غمی بسته راه خواب

اسب سفید وحشی
آن تیغ های میوه اشن قلب ای گرم
دیگر نرست خواهد از آستین من
آن دختران پیكرشان ماده آهوان
دیگر ندید خواهی بر ترك زمین من

اسب سفید وحشی
خوش باش با قصیل تر خویش
با یاد مادیانی بور و گسسته یال
شییهه بكش ، مپیچ ز تشویش

اسب سفید وحشی
بگذار در طویله ی پندار سرد خویش
سر با بخور گند هوس ها بیا كنم
نیرو نمانده تا كه فرو ریزمت به كوه
سینه نمانده تا كه خروشی به پا كنم

اسب سفید وحشی
خوش باش با قصیل تر خویش

اسب سفید وحشی اما گسسته یال
اندیشناك قلعه ی مهتاب سوخته است
گنجشك های گرسنه از گرد آخورش
پرواز كرده اند
یاد عنان گسیختگی هاش
در قلعه های سوخته ره باز كرده ان

۱۳۸۹/۰۶/۳۱

زندگي ميرحسين موسوي پيش از نخست وزيري

در اوايل دهه پنجاه روزي دكتر علي شريعتي در يكي از سخنراني هاي خود از شنوندگان خواست از نمايشگاه نقاشي‌ها و آثار هجمي زوج جوان هنرمندي به نام حسين رهجو و زهرا رهنورد كه در حسينيه ارشاد داير بود ديدن كنند. وي معتقد بود اين دو هنرمند مسلمان آينده روشني پيش رو خواهند داشت. هيچ يك از افرادي كه آثار آن جوان محجوب آذري را در نمايشگاه حسينيه ارشاد تماشا مي‌كردند در مخيله‌شان نيز نمي‌گنجيد يك دهه بعد خالق اين تصاوير خيال انگيز سكان كشتي طوفان زده اجرايي كشور را بدست گيرد.

حسين رهجو نام مستعار هنري يكي از اعضاي هيات علمي دانشگاه ملي ايران به نام ميرحسين موسوي بود. وي در سال 1320 در خامنه از شهرهاي آذربايجان شرقي بدنيا آمد. ميرحسين پس پايان دوره دبيرستان در خامنه، به پايتخت رفت و در بهار 1348 از دانشگاه ملي ايران در مقطع فوق ليسانس رشته معماري فارغ التحصيل شد. موسوي در اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه به همكاري با گروه هاي مسلمان مخالف رژيم پرداخت. وي در دانشگاه ملي ايران نخستين انجمن اسلامي دانشجويان به همراه عده اي ديگر تاسيس نمود و پس از فراغت از تحصيل به همراه اعضاي آن انجمن شركت «سمرقند» را راه‌اندازي كرد. در اين شركت بعضي فعاليت هاي ضد رژيم سلطنتي پشتيباني مي‌شد. ساواك در سال 52 به آن شركت حمله و ميرحسين و دوستانش را بازداشت كرد. پس از مدتي به دليل پنهان‌كاري خوب اعضا، ساواك مجبور به آزادي همه بجز عبدالعلي بازرگان و شهيد حسين آلادپوش شد. ميرحسين همچنين در اين دوره از كساني بود كه در تاسيس جنبش مسلمانان مبارز با حبيب الله پيمان همكاري كرد. وي ارتباط نزديكي نيز با شهيد بهشتي داشت.

پس از انقلاب او به حزب جمهوري اسلامي پيوست و دبير سياسي آن حزب شد. موسوي در دولت شهيد رجايي وزير امور خارجه ايران بود. با رسيدن حجت السلام خامنه‌اي به رياست جمهوري، ايشان دكتر ولايتي را به عنوان نخست وزير به مجلس معرفي كرد اما ولايتي موفق به كسب راي اعتماد نمايندگان نگرديد. گزينه ديگر ميرسليم بود كه احتمال راي آوردن او نيز ضعيف به نظر مي‌رسيد. سرانجام خامنه اي جهت تامين نظر مجلس ناچار شد ميرحسين موسوي را به مجلس معرفي و مامور تشكيل كابينه كند.

منبع: ماهنامه نسيم بيداري، شماره مهر 1389