۱۳۸۹/۱۱/۰۲

امید، برچسبی که بر تن امروز جامعه ایران به سختی می نشیند

این روزها کمتر جایی است که بتوان خبری امید بخش و دلگرم کننده از وقایع روزگار در جامعه ایرانی شنید. حتی وقتی خبراز بردهای تیم ملی در بازی های جام ملت های آسیا می شنویم، 6 امتیاز از سه بازی دور مقدماتی، آنچنان خوشحالمان نمی کند که باید. شاید ترس از نتایج غیر مترقبه دیدارهای آتی باشد و شاید از دلمردگیمان.
اسیر هیجانات لحظه ای هم نمی شویم و به همان شنیدن نتیجه بازیها بسنده می کنیم. این از ورزش است، از سیاست و فرهنگ گرفته تا هنر و ... که جای خود دارد.
دیگر حتی نام های رنگارنگ هنرپیشه ها و کارگردان ها و فیلم نامه نویسان ... و تیترهای تحریک آمیز روزنامه و مجله های مختلف هم عاملی برای اینکه وسوسه دیدن فیلمی و یا مطالعه مطلبی را در ذهن متواتر کند، نیست.
اینکه حوصله هیچ کاری نداریم و روزانه روزمرگی می کنیم و در بهترین حالت همه آمال و آرزوهایمان را یک سره خارج از این مرز و بوم جستجو می کنیم هم دیگر جای دوباره گویی ندارد.
این چهره جامعه ای است که روزی برای پیاده کردن رویایش چه جان فشانی ها که نکردند و چه خون ها که نثار. این واقعیت آرزوی روشنفکری است که در رویای آزاد زیستن فرزندان ملتش قیام کرد.
این دو سطر بالا نه از جنس غرهای عافیت طلبانه نسل های بعد از انقلاب که از سر ارج نهادن به آن رویا و آرزویی است که امروز هنوز محقق نشده است. از سر یادآوری به همه آن مردان و زنانیست که دست بر قضای روزگار، امروز پدران و مادران طبقه متوسط این جامعه می باشند. آنهایی که کمال و پیشرفت را نه فقط برای مستضعفان جهان که برای همه هم نوعان خود می طلبیدند. آنانی که فروتنانه از حقوق به حق انسانی زندگی کردن؛ آنچه از آغاز در پی آن بودند، در مقابل عوام فریبی عدالت جویانه دزدان انقلابشان گذشتند.
یادی است از رویای آزادی و کرامت انسانی، یادی است از روزهایی که با امید، فرداهایشان را ترسیم می نمودند.
و یادآوری است از جامعه امروز ما که در تنهایی فرد فرد ما، عقوبتی است جان فرسا.
این جامعه هزار پاره بی هیچ اتکاء و وحدتی، امروز به اندازه همه تاریخ اش دچار نا امیدی است. نا امیدی که بزرگترین میراثش تردید و شک می باشد. چهار صباحی خودش را به خرید سی دی اورجینال "قهوه تلخ" مشغول می دارد و چندی بعد به گمان آنکه رو دست خورده است، به کپی کردنش می پردازد، بی آنکه حق کپی رایت را برای هر اثری به رسمیت بشناسد نه برای مهران مدیری. جامعه ای که با خرید سی دی اورجینال اثری، وجدان خود را برای مبارزه سیاسی که می کند تسلی می بخشد.
جامعه ای که به ایستادگی رهبران مبارزش ، به صرف آنکه دیگر تصویرشان را در تلویزیون های خارجی نمی بینید شک می کند؛ بی آنکه از خود بپرسد در لحظه ای که به خانه رهبرانشان حمله میشد، کجای مصلحت طلبی و توجیه کنش سیاسی را بغل کرده بود.
جامعه ای که هر روز و شبش از دشواری تحمل بار زندگی شکوه می کند، اما تحمیل هزینه برنامه ناکارشناسانه دولتی را که به انتخابش (بخوانید انتصابش) ایراد داشت، بی هیچ مقاومتی می پذیرد.
این تصویر جامعه ایست که روزی رویایش چنان دل و جانمان را جلا می داد و آرزوی بر پاییش سینه مان را گرم می نمود.
توجیهاتی نظیر اینکه این جامعه هیچ نسبتی با آن آرمان ها و آرزوها ندارد و تفاسیری از این دست کهشرایط کنونی نتیجه آن رفتارهاست، هیچ کمکی به حل تاریخی از بین رفتن آرزوها و فرصتهای ملتی که یکی پس از دیگری بر باد می روند نمی کند.
در جایی از این مسیر باید ایستاد و این چرخ رو به پرتگاه نابودی را نگاه داشت. امروز ارزش و اهمیت ایستادگی برای نسل قبل و بعد از این انقلاب، اپوزیسیون و نیروی حکومتی یکسان است. از پس این جریان شتاب گرفته به سوی نابودی هیچ عزت و عظمتی بیرون نخواهد آمد.
انتهای این مسیر نه آن طور که مخالفان حکومت تصور می کنند میوه به کل فاسدی است که خودش از درخت خواهد افتاد ونه آن طور که دولت و دولتیان آرزویش را دارند، ابر قدرتی ایران در سطح جهان، فروپاشی عزت و اعتماد به نفس جامعه ای به اسم ایران است که امیدش را برای فردا از دست داده و امروز به هر چیزی مشکوک می شود. فروپاشی میل وحدت و یکپارچگی ملتی است که باور به قدرت و توان ایستادگی اش را با تهیجات تبلیغات دولتی و رسانه های خارجی یک سر از یاد برده است.
انتهای مسیر، از این جامعه هر چه باقی بماند مطلوب هیچ ایرانی نیست. پیش از آنکه خیلی دیر شود فکری برای این امید از دست رفته و آن یکپارچگی مثال زدنی بکنیم.
شاید این همان رسالت تاریخی نسلهای ماست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر