۱۳۹۰/۰۱/۱۱

درگذشت میر پیر، آخرین پازل رذالت دیکتاتور

در زمستان 87 هاشمی رفسنجانی به درخواست آیت الله خامنه ای به بیت میرود تا در مورد دلنگرانی های آقا از روند و نتایج انتخابات ریاست جمهوری پیش روی به بحث و تبادل نظر بنشینند.

در آن جلسه آیت الله خامنه ای نگرانی خود را از حضور آقای خاتمی در انتخابات بیان می کند و هاشمی رفسنجانی نیز چاره کار برای انصراف آقای خاتمی را، دعوت از میرحسین موسوی برای حضور در انتخابات عنوان می کند। آیت الله خامنه ای استقبال میکند به گمان آنکه میرحسین که بیست سال خانه نشین بوده اقبالی در انتخابات نخواهد داشت.

میرحسین که پیش ازاین دوره نیز، درسال84، برای کاندیداتوری ریاست جمهوری از سوی اصلاح طلبان مورد توجه قرارگرفته بود، این بار فقط با یک شرط به میدان می آید؛ تضمین برگزاری انتخاباتی سالم و آزاد.

آیت الله خامنه ای با همان پیش فرض اولیه که میر حسین نمی تواند رقیبی برای احمدی نژادش باشد، شرط موسوی را می پذیرد و موسوی در بیستم اسفند 87 کاندیداتوری خود را اعلام می نماید.

بدون شک میرحسین هیچ گاه به قول خویشاوند خویش اعتماد نکرد و با آگاهی از این مصائب بود که پا در این میدان گذاشت و تا امروز نیز ایستاده است. کمیته صیانت از آراء، برنامه ریزی برای اعلام تخلفات احتمالی در هر صندوق با ارسال اس ام اس، تلاش برای معرفی ناظرین بر سر کلیه صندوق ها و اعلام حضور خیابانی سبزها برای زنجیره های سبز انسانی در سراسر کشور، همه گواه ازعدم اطمینان اصلاح طلبان به قول و قسم آیت الله دارد.

اصلاح طلبان تلاش کردند با اجراء چنین برنامه هایی هزینه تقلب را برای تمامیت خواهان بالا ببرند تا اگر عقلانیتی در اردوگاه آنان وجود دارد، از تصمیم تخلف صرفه نظر کنند.

روند اتفاقات نشان داد که این عقلانیت نه تنها در لایه های تصمیم گیر این جریان، که حتی در راس آن نیز وجود ندارد.

جریانی که با دروغ و عوام فریبی بر سرکار آمده ، نوع سیاست و منش خود را به کلیه دستگاه حکومت تسری بخشیده بود.

در فرهنگ ما حرمت نان و نمک خورده را نگاه داشتن، بسیار سفارش شده است. از طرفی عمل به قول و قرار گذاشته نیز نشانه مروت و مردانگی بیان شده است.

آنکه شرط صداقت را بر کلام رعایت نکند، نمی شود بر قول و گفتارش نیز اعتماد کرد. آیت الله ، بر اساس آنچه من می بینم و می دانم، قول و قرار گذاشته را شکست، اما آنچه انتظارش را نداشتم شکستن حرمت نان و نمکدان بود. آنچه درمراسم تشییع جنازه مرحوم میر اسماعیل موسوی ، پدر میر حسین، انجام گرفت، عجیب حس تنفر از شخصیتی که حرمت هیچ کدام از اصول اخلاقی حاکم بر این جامعه را رعایت نمی کند را، در من شعله ور ساخت.

گمان می کنم هیچ کس، چه آنان که در مراسم شرکت کرده بودند و چه کسانی که اخبارش را پیگیری می کردند، باور نداشتند مزدوران و معذوران حکومت به جنازه ای بی حرمتی کنند که روزی خانه اش پناهگاه ولی شان بوده است.

احساس می کنم میر پیر راهی بسوی آزادی فرزندان این خاک گشوده است، راهی که به فرزندش خوب آموخته بود.

۱۳۸۹/۱۲/۱۲

جنبش پیروز، جنبش خاموش

قرارهای هفتگی برای نشان دادن اعتراض، دومین روزش را پشت سر گذاشت حضور ساکت معترضین در پیاده‌روها و خودنمایی و قداره کشی و و حریف طلبی نیروهای امنیتی، تصویری است که می رود قالب اصلی این رویدادها گردد .حکومت تلاش می‌کند با ترس وارعاب حضور هفتگی را کمتر و کمتر نماید و هزینه اعتراض خیابانی را بالابرد؛ از آن سوی اما معترضین راههای حضور بی خشونت را تجربه می کنند.
در این میان از دید عده‌ای از معترضین سبز، این روند اعتراض، هیچ دستاوردی در بر نخواهد داشت؛ چرا که حکومت آخرین خطوط قرمز هواداران جنبش را در هم شکسته و رهبرانش را به بند کشیده و مستانه از قدرتش، هنوز بر طبل جنگ می نوازد. هیچ نشانه امیدوار کننده‌ای از واکنش عقلانی حکومت برای گردن نهادن به خواست معترضین وجود ندارد و هیچ استراتژی روشنی برای دستیابی به اهداف حداقلی، از سوی جنبش سبز، حتی در بلند مدت، تا امروز مشخص نشده است .از اینجاست که هواداران جنبش سبز کم کم نسبت به این حضور نیز، از آنجا که هیچ دست آورد قابل لمسی برایشان ندارد، دلسرد شده و ممکن است خیابان ها را خالی کنند.
اما واقیعت چیز دیگریست؛ جامعه ایران در همین پنجاه سال گذشته با مدرن ترین نوع حکومت‌های خودکامه روبرو بوده است. حکومت‌هایی از دیکتاتوری منطبق بر خواست یک فرد تا حکومتی توتالیتر بر پایه تهییج توده‌ای مردم. تجربه مبارزات مردمی برای سرنگونی دیکتاتور سابق، بیشتر از آنکه به یاری معترضان سبز و آزادیخواهان آمده باشد، به کار انقلابیون سابقی آمده که امروز خود در راس حکومتی خودکامه قرار گرفته اند.
در ذهن بسیاری از معترضان سبز، ترس از تکرار تجربه از دست دادن میوه آزادی، پر رنگ ترین خاطره آخرین خیزش آزادی خواهانه ملت ایران است.
جامعه‌ای رها شده از قید دیکتاتور، بی هیچ تجربه دموکراتیک زیستن و بی هیچ نهاد خود ساخته مدنی، با بغض و کینه ای سرشار از همه ظلم ها و بی عدالتی‌های حکمران جبار، با هر قیمتی پایه‌های نهاد حکومت مقدس خود را بنا خواهد کرد ؛قیمتی به ارزش نهادینه کردن عدم تمکین به قانون، قیمتی به ارزش نهادینه کردن عرفی وشرعی سرکوب.
در نهاد حکومتی نو، روح دیکتاتوری در قالب تهییج و هدایت خواست اکثریتی باز تولید می شود .نهاد حکومت تازه تاسیس، مردمی را که اکثرا هیچ تمایلی به رعایت رفتار دموکراتیک در اجتماع ندارند، تشویق به شکستن قالبهای رفتاری مورد پذیرش در جامعه ایران در حال توسعه می‌نماید. کلیه ظواهر توسعه یافتگی، نشانه‌ای از پیروی از حکومت سابق و امپریالیسم تعریف می‌شود و ارزشهایی نظیر کرامت انسانی و عزت نفس با معیارهایی نظیر اعتقاد مذهبی و حفظ ظواهر ساده زیستی سنجیده می شود.
نهاد حکومت برآمده از حرکتی انقلابی، خواسته و ناخواسته، چهارچوب رفتار سیاسی دولت را بر اساس گفتمان حوزوی که اصلی ترین خاستگاه فکری رهبرانش نیز می‌باشد، شکل می‌دهد و حکومتی شیعی را در مقابل همه حکومت‌های اسلامی سنی مذهب قرار می‌دهد. این تقابل به حذف اقلیت‌های مذهبی داخل کشور و سپس فشار بر تحت کنترل قراردادن آنها می انجامد .در نهایت نیز با بهره گیری از انفعال بخش بزرگی از جامعه برای مشارکت سیاسی در زیر تابلوی احزابی با جایگاهی مستقل از نهاد قدرت و کاملا مردمی که توان نقد و نظارت بر حکومت را داشته باشند، با هدایت افکار این قشر منفعل، مطالبات اقتدارگرایانه خود را به بدنه معترض باقی مانده در جامعه تحمیل می نماید.
آنگاه با القاء آنکه همچنان پر طرفدار است، اقدام به یارگیری از بی هویت ترین و پایین دست ترین اقشار اجتماعش می‌نماید. برای روزی که به صرافت این افتد که انبوه بودن هوادارانش را به رخ مخالفانش بکشد.
این به اختصار همه روندیست که حکومتی توتالیتر طی می کند؛ مسیری که جمهوری اسلامی طی نموده است .حاکمان توتالیتر درکنار ابزار تبلیغات و رسانه جهت تهییج و هدایت افکار جامعه، می بایست دستاویزی نظامی نیز برای خود ساخته و پرداخته نمایند، چیزی شبیه کا-گ-ب برای استالین یا ارتش رایش برای هیتلر. این دستاویز برای القاء فضای امنیتی در کنار چهره همیشه مردمی حاکم، حافظ بقای خودکامگی حکومت توتالیتر است.
با اسلحه نمی توان به جنگ توتالیتاریسم رفت چرا که بهترش را خود دارد، با خشونت خیابانی نمی توان حکومت توتالیتر را سرنگون کرد، چرا که حاکم توتالیتر طرفدار خودش را دارد که از همه معترضان نیز خشن تر می باشند. برای مبارزه می بایست به سلاح آگاهی مجهز بود. حیات حاکم توتالیتر بیشتر از آنکه وابسته به نهاد نظامی‌اش باشد، به حمایت کورکورانه و ناآگاهانه طرفداران مردمی اش وابسته است. طرفدارانی که یا جیره خوار حکومتند و یا از سر اعتقاد کور، فدایی آن.
برای مجهز گشتن به این سلاح آگاهی، نیازمند آنیم که تعریف دقیق مبارزه را بدانیم .اگر شما نیز بر این باورید که این مبارزه تنها از مسیر پرهیز از خشونت به نتیجه خواهد رسید، پس می بایست بپذیرید که روزهای اول و دهم اسفند، بزرگترین دستاورد ما بعد از بیست و پنجم خرداد هشتاد و هشت بوده است. صدای قدم زدن و حضور بی نشان سبزها، نه تنها امان از نیروهای امنیتی می‌برد، که فلسفه حضور ایشان را در خیابانهایی که ساکت اند و شلوغ، متزلزل خواهد کرد. این است واقعیتی که امروز جریان دارد.
برای خودکامگان، مبارزه خاموش بسیار خطرناک تر از مبارزه ای عیان است. شاید لازم باشد چندباره تعریف مبارزه را برای آگاه کردن با خود مرور کنیم.