۱۳۸۹/۱۱/۱۰

تفاوت جنبش سبز با جنبشهای اعتراضی مصر و تونس

اعتراضات در تونس پس از یک ماه به نتیچه رسید و رئیس جمهور این کشور پس از بیست وسه سال تک تازی بر اریکه قدرت مجبور به ترک کشور شد. در ادامه این اعتراضات، این بار مخالفان مبارک در مصر بودند که پرچم اعتراض را برافراشته و به خیابان ها آمدند و به نظر نمی رسد پایه های حکومت مبارک بتواند شدت این تنش به وجود آمده را تحمل کند.
نگاهی به رفتار مبارک در چند روز اخیر نیز گواه این مطلب است که دیکتاتورها همه تنها یک نسخه برای حل بحران می دانند و آن استفاده از نیروهای مزدور و سرکوب است.
در صورتی که جامعه مصر بپذیرد که اصلاحات وعده داده شده محقق خواهد شد، به لحاظ ساختار غیردموکراتیکی که همه این سالها بر جامعه حکم فرما بوده است، اعمال حداقل تغییر در فضای سیاسی و اجتماعی مصر می تواند راهگشایی اصلاحی به سوی کسب حقوق معوق مانده ملت باشد که نهایت آن نیز بر کناری مبارک خواهد بود.
این تحولات در دیگر کشورهای خاورمیانه نیز در حال شکل گیری است و با فروریختن سنگر هر کدام از دیکتاتورها، شدت و توان بیشتری می گیرد.
دولت ایران نیز ناگزیر از همراه شدن با این موج است چرا که در ظاهر می تواند وجهه ای غیر استبدادی در دفاع از آزادیخواهی مردم منطقه از خود نشان دهد، اما در واقع، شاید این سران حکومت اسلامی ایران هستند که بیش از دیگران نگران پیامدهای تحولات امروز خاورمیانه باشند.
جامعه امروز ایران در سینه خود ظرفیت اعتراضی را نگه داشته که به گفته همه کارشناسان و ناظران، پتانسیلی بیشتر از جریانات اعتراضی در کشورهای عربی را داراست. از طرفی این پتانسیل اعتراضی با سرکوب صورت گرفته، گرچه در سطح فروکش کرده است اما در عمق همچنان سوزان باقی مانده است.
در کنار اعتراضات مردم ایران به نتایج انتخابات، اتفاقات اخیر کشورهای عربی خاورمیانه، با توجه به قیاس و تقابل چند صد ساله فرهنگ پارسی در برابر فرهنگ عربی منطقه به منظور حفظ استقلال فرهنگ ایرانی از همسایگان خود، بانی گفتمانی از سر سرخوردگی ملتی شده که خود را سرمنشاء بسیاری از تحولات سیاسی در جهت اسقرار دموکراسی در منطقه می داند.
اینکه " چرا تونس تونس! ایران نتونس؟" در واقع ریشه در همین تفابل و قیاس کهنه دارد. ایرانیان به خاطر سرپوش گذاشتن بر ناکامی های خود در مقابل هجوم اعراب و همچنین مبارزه با تحقیرهای تاریخی صورت گرفته توسط این قوم، همواره ریشه های تاریخی خود را عاملی برای مقابله به مثل با فرهنگ عربی قرارداده است. در آن سو نیز گفتمان پان عربیسم همواره با عجم خواندن ملیت پارسی در واقع نوعی از برتری بینی را در دیالوگ فرهنگی خود پیاده کرده است.
در چنین شرایطی، جامعه به شدت نیازمند واکنشی از سوی نخبگان و رهبران جنبش اعتراضی خود می باشد. در واکنش به این خواست جامعه، دیروز میر حسین موسوی، در اطلاعیه ای نقطه آغازین اعتراضات در مصر و تونس را در تظاهرات چند میلیونی روزهای 25، 28و 30 خرداد دانست .
تاثیر پذیری جوامع مختلف از تحولات اجتماعی جوامع دیگر، اتفاقی نادر در تاریخ بشری نیست همانطور که ملی شدن صنعت نفت ایران بر ملی کردن کانال سوئز بی تاثیر نبوده است.
اما آنچه که امروز جامعه ایران به آن نیاز دارد یادآوری اصل و نقطه آغاز این تحولات نیست، امروز جامعه ایران به امید نیاز دارد.
گذشته از همه کج فهمی های فرهنگی نسبت به برتری قومی و نژادی و با توجه به همین اتفاقات یک سال و نیم گذشته که به گفته موسوی سرمنشاء اعتراضات در منطقه می باشد، سئوال جدی آن است که امروز جوامع عربی برای تغییر دادن نظام های دیکتاتور خود قیام نموده اند و یکی بعد از دیگری به پیروزی می رسند. پس چرا جنبش اعتراضی مردم ایران نتوانست با آن پشتوانه و پتانسیل به پیروزی دست یابد؟
مقایسه جامعه امروز مصر با جامعه ایران، نه تنها نشان از تفاوتهای اجتماعی و فرهنگی ندارد، بلکه به عنوان جامعه در حال گذار از سنت به سوی مدرنیته، شباهتهای فراوانی با جامعه امروز کشورمان دارد. تعداد بالای کاربران اینترنت، شکاف شدید طبقاتی، وجود ساختار حکومتی ناکارآمد و بروز نسل نویی از جوانان که به مراتب جلوتر از جامعه واپسگرای خود حرکت کرده و خواهان پویایی هر چه بیشتر جامعه در فضایی آزاد می باشند. لذا از اتفاقات اخیر نمی توان نتیجه گرفت که جوامع مصر یا تونس آزادی خواه تر از جامعه ایران هستند.
باید به یاد داشت که اعتراضات مردم مصر ویا تونس با محوریت تغییر ساختار حکومت انجام گرفته، در یکی پس از پیروزی هنوز اعتراضات برای کسب مطلوب ادامه دارد و دیگری هنوز در میانه راه. چیزی که در جامعه ایران چندان بر سر آن اشتراک نظری وجود ندارد. بخشی از بدنه جنبش سبز اصلاح پذیری حکومت جمهوری اسلامی را غیر ممکن میدانست و بخشی متمایل به رهبری جنبش، هنوز ساختارقانونی را اصلاح پذیر تصور می نمود.
این تفاوت در خواست ها، به تدریج تفاوت در روش مبارزه را نیز دامن زد. اصرار به حفظ منش نافی خشونت و برخوردهای شدید حکومت با معترضان در خیابان، به ناچار بدنه جنبش سبز را از حضور در خیابان منصرف کرد تا روشهای کم هزینه تری را جایگزین مبارزات خیابانی خود نماید.
در کنار این تفاوت ها، نقش رهبری جنبش نیز در شرایط حساس نظیر 22 بهمن 88 و 25 خرداد 89، جای انتقاد و بحث دارد.
اما با همه این اوصاف، در حال حاضر قضاوت در مورد آینده اعتراضات، چه در ایران و چه در جوامع عربی دشوار است. باید دید جنبشی منافی خشونت می تواند اصول دموکراسی را در جامعه اش حاکم کند یا خیزشی یکباره و توده ای، که می تواند جواب خشونت را با خشونت بدهد، قادر خواهد بود خواست ملت خود را به حاکم تحمیل کند؟
باید انتظار کشید ودریافت وجود رهبری از پس مردم شرایط را برای احقاق حقوق ملت فراهم خواهد کرد یا حضور رهبری در جلوی صف معترضان؟!!!
آنچه مسلم است، سقوط دیکتاتور حتمی است، فقط زمان هر کدام می بایست برسد.

۱۳۸۹/۱۱/۰۴

کماء سیاسی اصلاح طلبان - اقتدارگرایان و فرصت انتخابات 92

فضای سیاسی ایران همچون آسمان پایتختش غبارآلود است. این تعبیری کلی و تمثیلی دقیق از شرایط سیاسی حاکم بر ایران است. سیاست سرکوب و ایستادگی در مقابل معترضان و کوتاه نیامدن از مواضع ، که از وقایع پس از انتخابات برای اداره کشور برگزیده شده در نقطه بحرانی از عملکرد خود قرار گرفته است. بسط این روش به مناسبات بین المللی و به خصوص در مذاکرات پرونده هسته ای، در آخرین مرحله از مذاکرات که در ترکیه برگزار شد، برای نمایندگان ایران شکست به ارمغان آورده و دنیا مصمم تر از قبل به سوی تحریمهای بیشتر پیش خواهد رفت.
خوابهای اقتدارگرایان برای مسلط شدن به تمامی ارکان سیاسی و اقتصادی کشور هنوز کاملا تعبیر نشده است و با وجود همه تلاشها جهت ایجاد فضای امنیتی، اعتراض در سطوح مختلف جامعه همچنان ادامه دارد.
رهبران مخالف دولت با همه فشارها و هجمه تبلیغاتی دولت و صدا و سیمای دولتی، به حضور هر چند کمرنگ خود در جامعه ادامه می دهند.
هر چند که این حضور و آن جنبش اعتراضی دیگر چندان نمود خارجی ندارد اما پتانسیل و توان بالقوه خود را افزایش داده است به طوری که تنها مصاحبه ای اینترنتی با آقای کروبی ، در مورد تلاشهای صورت گرفته در روزهای منتهی به 9 دی ماه امسال جهت ایجاد شرایطی برای دستگیری و محاکمه سران جنبش سبز، همه آمال و آرزوهای حامیان دولت را به محاق سکوت برد.
از طرفی نیز در طیف اصلاح طلب هیچ استراتژی و راهکار کوتاه مدت و یا بلند مدتی برای حضور دوباره در عرصه سیاسی و ادامه حیات سیاسی این جریان دیده نمی شود.
شروطی نظیر آنچه آقای خاتمی به عنوان کف خواسته های جریان اصلاح طلبی برای حضور در انتخابات مجلس مطرح می کنند، گرچه نشان از عقلانیت نهفته در رفتار اصلاح طلبی دارد، اما پیش از هر چیز نیازمند قدرتی است که طرف حکومتی را در پشت میز مذاکره بنشاند. قدرتی که اگر چه در یک سال پیش از این میشد متصور شد، اما در شرایط فعلی، حداقل برای اصولگرایانی از جنس جنتی و حامیان دولت قابل درک نیست.
این شرایط، عدم جهت گیری درست نیروهای طرفین برای وارد آوردن ضربه کاری و نهایی به یکدیگر را تداعی می کند.
در این شرایط طرفین بلاتکلیف ، اقدامات آتی خود را منوط بر نوع عملکرد طرف مقابل برنامه ریزی خواهند کرد. با این تفاوت که جبهه اعتراضی در شرایط کنونی ایران چندان توان و یا فرصت کنشهای عیان و خیابانی را ندارد.
هر دو گروه به شدت از نداشتن راهکاری مناسب برای تغییر این فضا آسیب پذیر گشته اند. هواداران سبز اگر نگوییم که ریزش نموده اند اما به دلایل مختلف منفعل گشته اند و هزینه برای مبارزه را، به اتخاذ روشی موثر و نتیجه بخش حواله می دهند و از آن سوی نیز عقبه اقتدارگرایان، سردرگم از رفتار سران حکومت و دولت اند که اگر با زور چماق و اسلحه آنان اعتراض فرونشست پس چرا آن سنگر آخر(دستگیری و محاکمه رهبران جنبش سبز) را نمی زنند؟
سران دولتی تلاش می نمایند با صرف هزینه های سنگین به منظور تقویت شرایط امنیتی و تحمیل فشاراقتصادی و روانی بر دوش جامعه این سطح از اعتراض موجود در بدنه جامعه را کنترل کنند و از آن طرف نیز رهبران جنبش سبز تلاش می کنند تا صدای خود را به گوش جامعه برسانند.
در این شرایط آنچه که بدنه جنبش سبز را تهدید می کند به مراتب بیشتراز آن چیزی است که ممکن است بدنه هوادارن حکومت را تهدید نماید. هواداران حکومتی از حمایتهای دولتی مانند رانتهای دولتی به نهادهایی نظیر سپاه گرفته تا صدقه های دوره ای به اقشار نیازمند مدام شارژ می شوند و در ازاء آن نیز میزان خلوص و وفاداری خود را به دولتیان با حضور خیابانی در پشت ماشین رئیس جمهور و یا حضور بعنوان نیروی سرکوب نشان می دهند، تا زمانی که پول تمام شود، که به نظر نمی رسد با وجود این درآمد های نفتی و این گریز دولت از نظارت، به این زودیها جیب دولت برای پرداخت به نیروهای هوادارش خالی شود.
اما نیروهای بدنه جنبش سبز که عموما از طبقه متوسط جامعه تشکیل می شوند با توجه به سیاستهای اقتصادی ای که دولت در پیشگرفته روز به روز توان اقتصادی خانوار خود را تحلیل رفته تر می یابند وشرایط را برای اعتراض سخت تر می بینند.
مطالباتشان در اثر این سرکوب و فشار رادیکالتر شده و به تدریج از شعارها و خواستهای اولیه خود و رهبرانشان عبور خواهند کرد.
این قشر که تا امروز خاستگاه اصلاح طلبی در جامعه ایران بوده تبدیل به ارتشی با خواستهای سیاسی رادیکال می شود که هیچ نسبتی با سیاست ورزی های اصلاح طلبی نخواهد داشت.
همچنان که امروز هم از نوع اعتراضات نیروهای درون جنبش سبز شاهد هستیم. اعتراض و انتقاد به شرایط مطرح شده از سوی آقای خاتمی از جانب معترضین کم از واکنشهای جبهه اقتدارطلبی نداشت.
اقشار و بخشهای مختلف جامعه ایران که امروز خواهان تحولی در شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود هستند، بخش گسترده ای از جمعیت ایران را تشکیل می دهند. اغناء این بخش عظیم از جامعه به قبول دوباره گفتمان اصلاح طلبی، با توجه به تجربه چندین ساله جامعه امروز ایران از موانع موجود در ساختار سیاسی فعلی ،کار بسیار مشکلی می نماید.
از طرفی تحریک و تهییج جامعه از ترس حضور دوباره اصولگرایان در نهاد قدرت ازطریق فرآیند انتخابات، نمی تواند نگرانی مردم از سلامت برگزاری انتخابات را تحت شعاع قرار دهد.
شاید پیش از شروع صحبت در مورد شروط حضور در انتخابات، نیازمند گرفتن نبض خواستهای مردمی هستیم که امروز کف مطالباتشان برگزاری انتخابات آزاد است.
در هر صورت اصلاح طلبی ناگزیر از پذیرش مسیرهای قانونی است، در نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال 92 فرصتی پیش روی سنجش دوباره توان این جنبش می تواند باشد.
فرصتی که با اغناء ملتی که از خیانت به رای و نظرشان سرخورده اند، می تواند به پیروزی تبدیل شود. فرصتی که خود نیازمند فرصتهای امروز است، برای بازسازی بدنه عظیم جنبش سبز و آماده سازی افکار معترضین که این انتخابات، ادامه مسیر اعتراضی است که برایش جان داده ایم.

۱۳۸۹/۱۱/۰۳

منافع مشترک یک ملت

در مقاله قبل با عنوان " امید، برچسبی که بر تن جامعه امروز ایران به سختی می نشیند" به دلمشغولی هایی از دید خودم در مورد مشکلات امروز جامعه ایران ، بر مبنای تحولات یک سال و نیم گذشته ، که خود ادامه ناکامی های مبارزات تاریخ معاصر این سرزمین می باشد، پرداختم.
حسرت جامعه ای پویا و شاد بر دل همنسلان من که از دل مادر با وحشت بمباران و با فضای دلهره آور جنگ به دنیا آمده و کودکی کرده اند، آرزویی شیرین است. نسلی که شاید اولین شادی دسته جمعی اش را، آن هم در زیر ترس باتوم و گارد ویژه ، در برد تیم ملی اش مقابل استرالیا و راه یابی ایران به جام جهانی تجربه کرده است. یعنی سالها پس از آنکه مفهوم شاد بودن و تعریف لذت دسته جمعی شاد بازی کردن را فهمیده بود.
اما این نسل به لحاظ قرار گرفتن اش در دورانی تاریخی بی نظیری چون پیشرفت تکنولوژیک وفروپاشی بسیاری از ایده های انقلابی چپ و انفجار اطلاعات و انقلاب ارتباطات، همواره امید به بهبود آینده جغرافیای سرزمینی خود را حفظ کرده است.
این روحیه نیز خود مشوق و انگیزه ای برای اعتماد به نفس این نسل، برای باور تغییر شرایط موجود و در افکندن طرحی نو، بوده است.
ابداع نسلی جدید از پوشش در قالب همه محدودیت های حکومتی، ترویج نوع جدیدی از کنش سیاسی در کنار روحیه تحول خواهانه جوانی، نگرشی نو به فهم مذهب و رفتار مذهبی و ... همه گویای طرحهایی نو است که این نسل با تکیه بر اعتماد به نفسش،در افکنده است.
به طور مثال عزاداری ایام محرم با قدمتی چند صد ساله در ایران، با حفظ قالب سنتی خودش، ماهیتی جدید پیدا می کند. نوحه خوانی ها با تغییر قالب موسیقیایی خود، هر چند با حفظ ظاهری همان مفاهیم، به روز می شوند.
مراسم عاشورا و تاسوعا، محلی برای قرارهای دوستی می گردد و بهانه ای برای عرض اندام با بهترین پوشش ها.
رفتار سیاسی این نسل را نیزکه بر پایه گفتمان به رسمیت شناختن حق مخالف و برقراری عدالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است، می توان با دستاوردهایی نظیر دوم خرداد، هجده تیر هفتاد و هشت و حتی سه تیر هشتاد و چهار و تا این اواخر با اعتراضات بعد از انتخابات سنجید.
این نسل همواره کنشی سیاسی بر پایه امید به تغییر و تحمیل خواست خود برعوامل خواهان وضع موجود را داشته است، چنانچه می توان نوع رویکردش به احمدی نژاد در انتخابات دور نهم را نیز بر پایه این تغییر طلبی توجیه کرد.
در اینکه این نسل آموزش کافی برای درک و شناخت موقعیت های تاریخی را ندیده و برخی از رفتارهایش همواره با سعی و خطا و تحریک و تنبیه عوامل خارجی بوده است هیچ تردیدی نیست. اما باید واقع بین بود و قبول کرد آنچه می توان تلاش این نسل برای تغییر در جامعه ایران نامید، دستاورد گرانبهایی است.
آنچه که نسلهای پیشش شاید در شرایط اجتماعی آزادتر و با اقتصادی شاید به همین اندازه فاسد اما رو به رشدتر ، با انقلابی نیز نتوانستند بدست آورند.
قصدم از این زیاده گویی ها ، باز ، مقایسه کردن این نسل ها نیست،. بیشتر در پی بیان این واقعیتم که نسل من ، گرچه مطابق با آنچه در بالا ذکر کردم، همواره نسبت به تغییر شرایط، نگاهی توام با امید داشته، اما امروز و از پس گذشت اتفاقات این یک سال و نیم گذشته، به شکل بی سابقه ای این امید خود به تغییر را از دست داده است. دلایل اش نیز بسیار است. از فشارهای اقتصادی گرفته تا بگیر ببندهای سیاسی و سرکوب خواستهای به حق اش.
گسترش و نفوذ ترس در جامعه را نمی توان انکار کرد. ترسی که به نوبه خود انفعال و روزمرگی به دنبال دارد و در پی آن نیز یاس و نا امیدی.
در این شرایط شاید ترسیم واقع بینانه از شرایط و ظرفیت های اتفاقات پیش رو در آینده بتواند تا حدی دل و دیده این نسل را به امید به پیروزی و به روزی روشن نماید.
در همین راستا، اشاره به عوامل وحدت بخش در یک جامعه، که خود قدم نخست در ایجاد یک تحول اساسی است را ضروری می بینم.
در جامعه ای مثل ایران که در آن ساختارهای قومی و سنتی همچنان پر قدرت تر از ساختارهای نوین و متجدد حاکم است، هنوز عواملی نظیر مذهب، وابستگی های قومی قبیله ای، زبان و حتی موقعیت جغرافیایی از شاخص های وحدت بخش به حساب می آیند.
این شاخص ها در جامعه ی موزاییکی امروز ایران، هیچکدام توان بر انگیزی وحدتی ملی و سراسری را دارا نمی باشند.
مفاهیمی نوین نظیر حقوق بشر، دموکراسی و آزادی عقیده نیز، به خاطر تسلط سی و چند ساله حاکمتی که از اصل، چنین مفاهیمی را معاند با منافع خود می داند، در بین عامه مردم نامفهوم و یا تزیینی و بدون کاربرد تلقی می شود.
از طرفی قدم نخست در بسط چنین مفاهیمی، تعریف و تفهیم "حق" ویا " حقوق شهروندی" است که متاسفانه در جامعه ایران فراگیر نشده است.
چنین جامعه ای بدون لمس آنچه که تعرض به حقوق اش شناخته می شود، قادر به نشان دادن عکس العملی بایسته نسبت به مهاجم نیست. آنچه هم که در اعتراض به نتایج انتخابات رخ داد از لمس واقعی چنین تعرضی بود که چون بر خاسته از خواستهای طبقه متوسط جامعه ایران بود(در چهارچوب اعتراضی مدنی با رهبرانی بر خاسته از همین طبقه) نتوانست در همه نواحی، با وجود اعتراضی که بصورت زیر پوستی وجود داشت، نمایان شود.
به نظر می رسد، عدم همراهی طبقات مختلف با خواستهای جنبش سبز، کمتر ریشه ای مذهبی و یا قومی داشته و بیشتر باید در عواملی نظیر عدم سازماندهی اعتراضات و همچنین عدم وجود مخرج مشترکی جهت تامین همه خواستهای اجتماعی برای تامین منافع مشترک، که در طبقات فرودست جامعه بیشتر جنبه اقتصادی و معیشتی می یابد، و همچنین سرکوب گسترده وخشن حکومتی و تحریف رسانه ای حکومت از واقعیت اتفاقات جستجو کرد.
این تحلیل نیم بند شاید ما را به ترسیم اتفاقات آینده رهنمون کند.
حال که همه فاکتورها در جهت ایجاد اتحاد ملی و یا حتی وحدت در بخشی گسترده از این جامعه ما را یاری نمی کند، چطور می توان به تغییر شرایط امید داشت؟
جواب این سئوال در تیتر این مقاله نهفته است. "منافع مشترک" همه طبقات اجتماع می تواند به عنوان موتور محرک دوباره جنبش عمل کند. در شرایط فعلی جامعه که هنوز در تردید میان توان تحمل پذیرش فشار آزادسازی قیمت ها و یا خم شدن کمر اقتصادی خانوارها زیر این فشار سرگردان است، نفع مشترک می تواند تغییر شرایط اقتصادی در جهت بهبود وضع موجود بر پایه حکومتی دموکرات و ملی باشد.
شاید اگر اعتراضات سیاسی به نتیجه انتخابات نتوانست جنبشی فراگیر جهت تغییر شرایط ایجاد کند قیام "نان" این پتانسیل را داشته باشد.
ظهور چنین اعتراضاتی می تواند از شادی برای یک پیروزی در مسابقه ای ملی شروع شود و یا خودسوزی جوانی بیکار که از فشار زندگی جانش به لب رسیده.
باید منتظر و آماده بود تا این دیگ جوش بیاید. امید، اگر پیروزی را تسریع نبخشد، انتظار تا پیروزی را قابل تحمل تر می کند.
با این ملت، جایی برای نا امیدی یک نسل وجود ندارد.

۱۳۸۹/۱۱/۰۲

امید، برچسبی که بر تن امروز جامعه ایران به سختی می نشیند

این روزها کمتر جایی است که بتوان خبری امید بخش و دلگرم کننده از وقایع روزگار در جامعه ایرانی شنید. حتی وقتی خبراز بردهای تیم ملی در بازی های جام ملت های آسیا می شنویم، 6 امتیاز از سه بازی دور مقدماتی، آنچنان خوشحالمان نمی کند که باید. شاید ترس از نتایج غیر مترقبه دیدارهای آتی باشد و شاید از دلمردگیمان.
اسیر هیجانات لحظه ای هم نمی شویم و به همان شنیدن نتیجه بازیها بسنده می کنیم. این از ورزش است، از سیاست و فرهنگ گرفته تا هنر و ... که جای خود دارد.
دیگر حتی نام های رنگارنگ هنرپیشه ها و کارگردان ها و فیلم نامه نویسان ... و تیترهای تحریک آمیز روزنامه و مجله های مختلف هم عاملی برای اینکه وسوسه دیدن فیلمی و یا مطالعه مطلبی را در ذهن متواتر کند، نیست.
اینکه حوصله هیچ کاری نداریم و روزانه روزمرگی می کنیم و در بهترین حالت همه آمال و آرزوهایمان را یک سره خارج از این مرز و بوم جستجو می کنیم هم دیگر جای دوباره گویی ندارد.
این چهره جامعه ای است که روزی برای پیاده کردن رویایش چه جان فشانی ها که نکردند و چه خون ها که نثار. این واقعیت آرزوی روشنفکری است که در رویای آزاد زیستن فرزندان ملتش قیام کرد.
این دو سطر بالا نه از جنس غرهای عافیت طلبانه نسل های بعد از انقلاب که از سر ارج نهادن به آن رویا و آرزویی است که امروز هنوز محقق نشده است. از سر یادآوری به همه آن مردان و زنانیست که دست بر قضای روزگار، امروز پدران و مادران طبقه متوسط این جامعه می باشند. آنهایی که کمال و پیشرفت را نه فقط برای مستضعفان جهان که برای همه هم نوعان خود می طلبیدند. آنانی که فروتنانه از حقوق به حق انسانی زندگی کردن؛ آنچه از آغاز در پی آن بودند، در مقابل عوام فریبی عدالت جویانه دزدان انقلابشان گذشتند.
یادی است از رویای آزادی و کرامت انسانی، یادی است از روزهایی که با امید، فرداهایشان را ترسیم می نمودند.
و یادآوری است از جامعه امروز ما که در تنهایی فرد فرد ما، عقوبتی است جان فرسا.
این جامعه هزار پاره بی هیچ اتکاء و وحدتی، امروز به اندازه همه تاریخ اش دچار نا امیدی است. نا امیدی که بزرگترین میراثش تردید و شک می باشد. چهار صباحی خودش را به خرید سی دی اورجینال "قهوه تلخ" مشغول می دارد و چندی بعد به گمان آنکه رو دست خورده است، به کپی کردنش می پردازد، بی آنکه حق کپی رایت را برای هر اثری به رسمیت بشناسد نه برای مهران مدیری. جامعه ای که با خرید سی دی اورجینال اثری، وجدان خود را برای مبارزه سیاسی که می کند تسلی می بخشد.
جامعه ای که به ایستادگی رهبران مبارزش ، به صرف آنکه دیگر تصویرشان را در تلویزیون های خارجی نمی بینید شک می کند؛ بی آنکه از خود بپرسد در لحظه ای که به خانه رهبرانشان حمله میشد، کجای مصلحت طلبی و توجیه کنش سیاسی را بغل کرده بود.
جامعه ای که هر روز و شبش از دشواری تحمل بار زندگی شکوه می کند، اما تحمیل هزینه برنامه ناکارشناسانه دولتی را که به انتخابش (بخوانید انتصابش) ایراد داشت، بی هیچ مقاومتی می پذیرد.
این تصویر جامعه ایست که روزی رویایش چنان دل و جانمان را جلا می داد و آرزوی بر پاییش سینه مان را گرم می نمود.
توجیهاتی نظیر اینکه این جامعه هیچ نسبتی با آن آرمان ها و آرزوها ندارد و تفاسیری از این دست کهشرایط کنونی نتیجه آن رفتارهاست، هیچ کمکی به حل تاریخی از بین رفتن آرزوها و فرصتهای ملتی که یکی پس از دیگری بر باد می روند نمی کند.
در جایی از این مسیر باید ایستاد و این چرخ رو به پرتگاه نابودی را نگاه داشت. امروز ارزش و اهمیت ایستادگی برای نسل قبل و بعد از این انقلاب، اپوزیسیون و نیروی حکومتی یکسان است. از پس این جریان شتاب گرفته به سوی نابودی هیچ عزت و عظمتی بیرون نخواهد آمد.
انتهای این مسیر نه آن طور که مخالفان حکومت تصور می کنند میوه به کل فاسدی است که خودش از درخت خواهد افتاد ونه آن طور که دولت و دولتیان آرزویش را دارند، ابر قدرتی ایران در سطح جهان، فروپاشی عزت و اعتماد به نفس جامعه ای به اسم ایران است که امیدش را برای فردا از دست داده و امروز به هر چیزی مشکوک می شود. فروپاشی میل وحدت و یکپارچگی ملتی است که باور به قدرت و توان ایستادگی اش را با تهیجات تبلیغات دولتی و رسانه های خارجی یک سر از یاد برده است.
انتهای مسیر، از این جامعه هر چه باقی بماند مطلوب هیچ ایرانی نیست. پیش از آنکه خیلی دیر شود فکری برای این امید از دست رفته و آن یکپارچگی مثال زدنی بکنیم.
شاید این همان رسالت تاریخی نسلهای ماست.